خونه تکونی شب سال نو به اندازه خود عید لذت داشت. البته برای ما بچه ها که مسئولیت چندانی نداشتیم. خونه های قدیم معمولا پر از اتاق، گنجه، انباری و خلاصه کلی سولاخ سمبه و فضاهایی بود که معمولا میراث چند نسل رو توی خودشون مخفی کرده بودن! خونه تکونی فرصتی بود برای هیجان بیرون ریختن همه اونها و ور رفتن باهاشون. مخصوصا خونه ما که خیلی بزرگ بود و مادرم هم مثل خیلی از مادرای قدیم عادت داشت هیچی رو دور نمیریخت. کلی چیزای باحال هم بود که حیف بوده استفاده بشه و گذاشته شده بوده برای یه روزی ... ولی بعد از مدتی فراموش شده بود و این روزا یهو پیدا میشد. چقدر این جمله رو از مادرم میشنیدم که: «ای وااااای این پارچه اینجا بوده من چقدر دنبالش گشته بودم». مزیت دیگه خونه تکونی مجاز بودن ریخت و پاش بود! همه اون کارایی که در طول سال ممنوع بود و حتی فکر کردن بهش تنبیه داشت، اواخر اسفند مجاز و بلکه مستحب بود. مثلا پخش و پلا کردن رختخوابها که نهایت لذت بود. ولی من توی خونه تکونی یه چیزو بیشتر از هر چیزی دوست داشتم... اونم باز شدن پنجره ها و پرده ها بود بعد از روزهای سرد زمستون که معمولا لای درز پنجره ها رو هم میگرفتیم که سوز نیاد. صدای یاکریم‏هایی که همیشه جلوتر از تقویم به استقبال بهار میرفتن، هجوم پرشکوه نور و هوای تازه به اتاقهای قدیمی خونه، با من کاری میکرد که هر لحظه ممکن بود روحم از جسمم بیرون بزنه و با شعاع آفتاب گرگم به هوا بازی کنه! یادش به خیر... به همه اینها اضافه کنید تعطیلات نابی که در پیش رو داشتیم... تعطیلات عید نوروز عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇 @alimiriart