🔸اوليای خدا، اسماء كلّيّۀ الهيّه هستند و كار خلاف نمیكنند
🔹معنی ولايت، عبوديّت صرفه و محو و نيست شدن در ذات خداست
ولايت به معنی حائز شدن صفات خداوندی بالاستقلال و با عزّت شخصيّه نيست. اين فرض ثبوتاً و اثباتاً غلط است. و نيز به معنی مشاركت و مساهمت با صفات وی نيست. اين نيز ثبوتاً و اثباتاً غلط است.
ولايت به معنی عبوديّت محضه در برابر ربوبيّت مطلقۀ اوست. به معنی ذلّت محضه در برابر عزّت مطلقۀ اوست. و ولايت مطلقه و كامله و تامّه، به معنی تحقّق جميع مراتب عبوديّت و اندكاک و فنای محض در ذات أقدس اوست. و ولايتهای مقيّده و جزئيّه به معنی تحقّق بعضی از مراحل عبوديّت و اندكاک در فعل و يا اسم و صفت، و يا اندكاک اجمالی و موقّتی در ذات او است كه هنوز به مرحلۀ فعليّت تامّه نرسيده و از مراحل قوّه و استعداد بطور كامل عبور نكرده است.
در اينصورت ولیّ خدا كه به ولايت تامّه متحقّق است، خواست و طلب و اراده و اختياری از خود ندارد. آنچه در وی از خواست و طلب و اراده و اختيار مشهود است، عين صفات و أسماء خداوند است كه در او ظهور نموده است. عين شعاع و نور خورشيد است كه در آب صافی و يا در آئينه منعكس شده است. اين معنیِ درست و صحيح است در باب ولايت.
فلهذا ائمّه عليهمالسّلام كه دارای مقام ولايت مطلقه و كلّيّه هستند، به معنی آن نيست كه هرچه بخواهند از نزد خودشان، گرچه جدا و مُنحاز از خواست خدا باشد، میتوانند انجام دهند؛ و به معنی آن نيست كه مشابه و مماثل خواست خدا در خود خواستی دارند و به اعطاءِ خدا به ايشان بطور مُنحاز و منفکّ، اين خواستهها را در عالم خارج متحقّق سازند.
بلكه به معنی اينست كه: در خارج يک اراده و اختيار و مشيّت بيش نيست، و آن اراده و اختيار و مشيّت خداست و بس. و جميع مردمِ محجوب و نابينا و چشم دردداران و رَمَد آلودگان كه عالم را متفرّق و پاره پاره مینگرند و جدا جدا و گسيخته از هم مشاهده مينمايند، نسبت به هر فرد و يكايک موجودات، هستی مستقلّ و اراده و علم و قدرت و حيات مستقلّ قائل میباشند؛ امّا برای خصوص اين افراد كه از خواب غفلت بيدار شده، و از مستی طبعی و طبيعی و شهودی و غضبی و وهمی به هوش آمده، و چشمان رمددار را با سرمۀ حقيقت نگری مُكَحَّل نمودهاند، مطلب چنين هويدا و مشهود گرديده است كه:
لا مُوَثِّرَ فِي الْوُجودِ إلّا اللّٰهُ، وَ لا عالِمَ في الْوُجودِ إلّا اللّٰهُ، وَ لا قادِرَ في الْوُجودِ إلّا اللّٰهُ، وَ لا حَيَّ في الْوُجودِ إلّا اللّٰهُ، وَ لا ذاتَ مُسْتَقِلَّةً في الْوُجودِ إلّا اللّٰهُ.
روی اين اساس كه تمام اختيار و اراده و علم و قدرتشان عين اختيار و اراده و علم و قدرت خداست، تمام موجودات از سِفلی گرفته تا عِلوی، و از مُلكی تا مَلَكوتی، و از جسمی تا روحی، و از ظاهری تا باطنی، و از دنيوی تا اخروی، و در موجودات عالم طبع و طبيعت از هيولای أوّليّه تا آخرين نقطۀ فعليّت و كمال، هر چه هست و شده است و خواهد شد، همه و همه مخلوقات و مقدورات و معلومات خود اينهاست. چون بنا به فرض، همه مخلوقات خداست و بس؛ و در اين مرحلۀ از ولايت، غير از خدا چيزی متصوَّر نيست. اينها نيستاند، و خداوند هست است؛ و هستیِ محض در مقام نيستیِ محض است.
يكی قطره باران ز ابری چكيد
خجل شد چو پهنای دريا بديد
كه جائيكه درياست من كيستم؟
گر او هست حقّا كه من نيستم
چو خود را به چشم حقارت بديد
صدف در كنارش به جان پروريد
سپهرش به جائی رسانيد كار
كه شد نامور لؤلؤ شاهوار
بلندی از آن يافت كو پست شد
درِ نيستی كوفت تا هست شد
* * *
بزرگان نكردند در خود نگاه
خدا بينی از خويشتن بين مخواه
بزرگی به ناموس و گفتار نيست
بلندی به دعويّ و پندار نيست
تواضع سر رفعت افرازدت
تكبّر به خاک اندر اندازدت
ز مغرور دنيا ره دين مجوی
خدا بينی از خويشتن بين مجوی[1]
📚 روح مجرد، ص۲۶۲
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- «كلّيّات سعدی» طبع محمّدعلی فروغی، بوستان، باب چهارم در تواضع، منتخبی از ص 122 تا ص 124
🆔
@allame_tehrani