🔰 از جمله‌ ادلّۀ تجربی و مشاهدۀ غير قابل‌ تأويل‌ عظمت‌ روحی و اختيار وجدانی أطفال‌ و أنا أقول‌: آری چنين‌ است‌؛ و بقدری شواهد برهانی، و أدلّۀ تجربی و علمی، و مشاهدات‌ قویّ غير قابل‌ تأويل‌ در اين‌ موضوع‌ داريم‌ كه‌ اينک از كمربند بيان‌ خارج‌ است‌. از جملۀ أدلّۀ تجربی و مشاهدۀ غير قابل‌ تأويل‌، فوت‌ پسر يازده‌ ماهۀ خود حقير است‌ به‌ نام‌ سيّد محمّدجواد كه‌ در مورّخۀ نهم‌ صفر يكهزار و سيصد و هشتاد هجريّۀ قمريّه‌ متولّد شد و به‌ مناسبت‌ توسّل‌ به‌ حضرت‌ جوادالائمّه و نيز بواسطۀ آنكه‌ سه‌ ماه‌ و هفت‌ روز پس‌ از ارتحال‌ استاد عرفان‌ حضرت‌ آية‌الله‌ حاج‌ شيخ‌ محمّدجواد انصاری همدانی رضوان‌الله‌عليه‌ (دوّم‌ ذوالقعدۀ 1379) تولّد يافت‌، اسم‌ او را سيّد محمّدجواد نهاديم‌. بچّه‌ای بود بسيار با نور و با صفا و گوئی نور خالص‌ بود كه‌ در همان‌ كودكی مشهود بود؛ و بنده‌ به‌ او مسيح‌ زمان‌، و نور خالص‌ لقب‌ داده‌ بودم‌. هنوز راه‌ نمی‌رفت‌ و زبان‌ باز نكرده‌ بود، وی را در قنداقه‌ می‌بستند كه‌ چون‌ صبحها از خواب‌ برمی‌خاست‌ بدون‌ آنكه‌ گريه‌ كند يا شير بخواهد و يا سراغ‌ مادرش‌ برود، با همان‌ قنداقه‌ دست‌ و پا زنان‌ به‌ سوی من‌ می‌آمد و در دامنم‌ می‌نشست‌. باری در منزل‌ احمديّۀ دولاب‌ كه‌ تازه‌ بدانجا منتقل‌ شده‌ بوديم‌، بنده‌ مريض‌ شدم‌ به‌ گونه‌ای كه‌ در داخل‌ خودِ لوزتين‌ دُمَل‌ درآمده‌ بود و متورّم‌ شده‌ بود، بطوريكه‌ چند روز غذايم‌ منحصر بود به‌ فرنی كه‌ برای بچّه‌ می‌پختند و چند قاشقی هم‌ حقير می‌خوردم‌؛ و تب‌ من‌ شديد بود و علاوه‌ مرض‌، مرض‌ سنگين‌ و از پا درآورنده‌ای بود؛ و مِن‌ حيثُ المجموع‌ حالم‌ خوب‌ نبود. در همان‌ روز فوت‌ بچّه‌، يک ساعت‌ به‌ فوت‌ مانده‌، در اطاق‌ بيرونی در رؤيا ديدم‌: يک قطعه‌ نور از جانب‌ حضرت‌ عبدالعظيم‌ عليه‌السّلام‌ به‌ جانب‌ طهران‌ می‌آيد، و در طهران‌ جنگی ميان‌ مسلمين‌ و كفّار واقع‌ بود. اين‌ قطعه‌ نور آمد و به‌ مسلمين‌ كمک كرد تا بر كفّار فائق‌ شدند. و آن‌ نور همين‌ سيّد محمّدجواد بود. پس‌ از يک ساعت‌ كه‌ بنده‌زادۀ بزرگ‌، آقا سيّد محمّدصادق‌ دروس‌ مدرسه‌ و حساب‌ خود را برای رسيدگی نزد حقير آورده‌ بود و من‌ با او مشغول‌ بودم‌، ديدم‌ سيّد محمّدجواد در كنار سنگ‌ حوض‌ نشسته‌ و دارد با آب‌ حوض‌ بازی می‌كند. از جا برخاستم‌ و طفل‌ را بغل‌ كردم‌ و از حياط‌ به‌ درون‌ اطاق‌ اندرونی نزد مادرش‌ بردم‌ و او مشغول‌ خيّاطی بود. و تأكيد و سفارش‌ كردم‌ كه‌ از طفل‌ نگهداری كنيد! اين‌ بچّه‌ به‌ آب‌ علاقمند است‌ باز سراغ‌ آب‌ می‌رود. چون‌ به‌ بيرونی آمدم‌ و دنبال‌ دروس‌ بنده‌زادۀ بزرگ‌ بودم‌، تحقيقاً پنج‌ دقيقه‌ بطول‌ نينجاميده‌ بود كه‌ صدای فرياد مادرش‌ از حياط‌ بلند شد كه‌: خاک بر سرم‌، ای وای بچه‌ام‌ مرد! فوراً از اطاق‌ به‌ حياط‌ آمدم‌ و ديدم‌ تمام‌ شده‌ است‌. او را فوراً به‌ بيمارستان‌ و تنفّس‌ اكسيژن‌ رسانديم‌ سودی نداشت‌. خودم‌ او را به‌ منزل‌ برگرداندم‌ و در كنار اطاق‌ بيرونی گذاردم‌ و به‌ مادر و عيال‌ گفتم‌: حال‌ بچّه‌ خوب‌ است‌. می‌خواستم‌ شبانه‌ او را خودم‌ غسل‌ دهم‌، آقای حاج‌ هادی ابهری نگذاشت‌ و گفت‌: آقای حاج‌ محمّداسماعيل‌ غسل‌ دهد و آية‌الله‌ حاج‌ شيخ‌ صدرالدّين‌ حائری آب‌ بريزند. پس‌ از غسل‌، كفن‌ شد و در قبرستان‌ چهل‌ تن‌ دولاب‌ با تشريفات‌ مفصّلی دفن‌ گشت‌. شاهد ما از اين‌ داستان‌ اينست‌ كه‌: اهل‌ بيت‌ ما در اثر اين‌ واقعه‌ به‌ شدّت‌ متألّم‌ شد و می‌سوخت‌؛ تا روزی كه‌ به‌ مسجد قائم‌ می‌آيد و قضيّه‌ را برای يكی از مخدّرات‌ مأمومات‌ مسجد بيان‌ می‌نمايد، او كه‌ نامش‌ فاطمه‌ خانم‌ است‌ به‌ ايشان‌ می‌گويد: تأسّف‌ بر فوت‌ او مخور! زيرا من‌ خواب‌ ديدم‌ كه‌ كوهی بر سر آقا (بنده‌) می‌خواهد خراب‌ شود و آقا در زير كوه‌ خوابيده‌ است‌؛ اين‌ فرزند آمد و در مقابل‌ كوه‌ ايستاد و دستهای خود را حمايل‌ كرد و كوه‌ را نگهداشت‌ از آنكه‌ فروبريزد. از اينجا استفاده‌ می‌شود كه‌ موت‌ او در معنی و حقيقت‌، اختياری و انتخابی بوده‌ است‌. مرحوم‌ حاج‌ هادی ابهری می‌گفت‌: بلائی بنا بود در اين‌ منزل‌ وارد شود و اين‌ طفل‌ خود را فدا نمود و جلوی بلای بزرگتر را گرفت‌. همچون‌ حضرت‌ عليّ أصغر عليه‌السّلام‌ كه‌ خود اختيار شهادت‌ نمود و همچون‌ ابراهيم‌ فرزند رسول‌ خدا كه‌ خود را فدای امام‌ حسين‌ كرد و حاضر برای ارتحال‌ شد. و اين‌ نكته‌ بسيار شايان‌ دقّت‌ است‌ كه‌ اطفال‌ نيز دارای روح‌ بزرگ‌ و انتخاب‌ و اختيار وجدانی می‌باشند. 📚 روح مجرد، ص۹۶ 🆔 @allame_tehrani