🔰لحوق اصحاب سيدالشهداء (عليهالسلام) به آن حضرت
▪️
لحوق «جَوْن» غلام سياه به «سيّدالشّهداء»
اصحاب سيّدالشّهداء عليهالسّلام همگی با آن حضرت معيّت پيدا كردند، حتّی آن غلام سياه؛ سيّدالشّهداء عليهالسّلام يک غلام داشتند به نام جَوْن. اين غلام مال أبوذرّ غِفاری بود و او را به حضرت بخشيد. و در فنّ تعمير اسلحه مهارت داشت.
در شب عاشورا كه حضرت در خيمۀ خود به زمزمه مشغول بود و با اشعاری مترنّم بود:
يَا دَهْرُ أُفٍّ لَكَ مِنْ خَلِيلِ
كَمْ لَكَ بِالإشْرَاقِ وَ الأصِيلِ
مِنْ صَاحِبٍ وَ طَالِبٍ قَتِيلِ
وَ الدَّهْرُ لَا يَقْنَعُ بِالْبَدِيلِ
وَ إنَّمَا الامْرُ إلَي الْجَلِيلِ
وَ كُلُّ حَيٍّ سَالِكٌ سَبِيلِي [1]
اين غلام مشغول آماده كردن سلاح آن حضرت بود.
حضرت به همۀ اصحاب بشارت معيّت با خود را در عوالم ديگر داد. غلام سياه باور نمیكند كه خدا در روز قيامت او را با امام حسين محشور گرداند؛ غلام سراپا سياه، زبانش درست نيست، مال مملكت ديگر است، قد و هيكل ندارد، لبها درشت و برگشته، موها مجعّد.
ولی اينها همه برداشته میشود؛ در عالم معنی اتّحاد ارواح است، سياهی برداشته میشود، يک لباس زيبا در برش میكنند سفيد، و بدنش مانند نقرۀ خام میدرخشد.
پس از واقعۀ عاشورا جمعی بر معركه عبور میكردند، ديدند در كنار كشتگان يک بدن افتاده و بوی عطری از آن متصاعد است كه مانند آن به مشامشان نرسيده است؛ اين بدن همان غلام سياه بود، سياه بود سفيد شده بود، بويش معطّر شده بود، ملحق شده بود به حضرت مولای خود و مُطاع خود سيّدالشّهداء عليهالسّلام.[2]
چگونه فِضّه خادمۀ حضرت زهرا سلاماللهعليها ملحق شد به آن حضرت، و سورۀ
هَلْ أَتَیٰ كه در شأن اهلبيت نازل شد فضّه را هم گرفت.
سلمان فارسی در اثر اطاعت و تسليم ملحق شد به خاندان رسول خدا و پيامبر دربارۀ او
سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَالْبَيْتِ فرمود.
يک بابی داريم در معارف به نام باب لُحوق كه ارواح همجنس با هم ملحق میشوند؛ چه ارواح بهشتی و چه ارواح جهنّمی.
اصحاب حضرت سيّدالشّهداء عليهالسّلام هم ملحق شدند؛ در روز عاشورا با كمال تسليم و صفای باطن بر يكديگر سبقت میجستند و خود را فدا میكردند، همه درجۀ معيّت خود را با آن حضرت فهميده بودند؛
الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ كَانُوا يَتَّقُونَ.
همه رفتند و آن منادی را لبيّک گفتند.
كدام منادی؟ آن منادی كه از جانب پروردگار ندا میكند:
إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللّٰهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَ لَا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنتُمْ تُوعَدُونَ.[3]
ترس نداشتند، غصّه هم نداشتند، زن و فرزند و مِلک و تجارت و وطن، هرچه بود فراموش كردند. بُرَير گفت: كجا بروم؟ حبيب تكلّم كرد، اولاد عقيل صحبت كردند، برادران صحبت كردند؛ همه عاشق كشته شدن در راه فرزند رسول خدا بودند.
لِلَّهِ دَرُّهُمُ مِنْ فِتْيَةٍ صَبَروا
ما إنْ رَأيْتَ لَهُمْ في النّاسِ أمْثالاً
و چه خوب سروده است شاعر:
داديم به يک جلوۀ رويت دل و دين را
تسليم تو كرديم هم آن را و هم اين را
ما سير نخواهيم شد از وصل تو آری
لبتشنه قناعت نكند ماء مَعين را
میديد اگر چشم تو را لعل سليمان
میداد در اوّل نظر از دست نگين را
در دائرۀ تاجوَران راه ندارد
آن سر كه نسائيده به پای تو جبين را [4]
و نيز خوب گفته است:
ای حمد تو از صبح أزل همنفس ما
کوتاه ز دامان تو دست هوس ما
با قافلۀ كعبۀ عشقيم كه رفته است
سرتاسر آفاق صدای جَرَس ما
در پای تو آلوده لب از می چه بيفتيم
رانند ملائک به پَرِ خود مگس ما
📚 معادشناسی، ج2، ص103
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1ـ «إرشاد» مفيد، ص251؛ و «لُهوف»، ص71؛ و مقتل سيّدالشّهداء سيّد عبدالرّزّاق مقرّم، ص239؛ و در «لهوف» اين نيم بيت را اضافه میكند:
ما أقْرَبَ الْوَعْدَ مِنَ الرَّحيلِ
2ـ «مقتل مُقرّم»، ص289؛ و از مقتل «عوالم»، ص88 نقل میكند كه حضرت دربارۀ او دعا كردند:
اللهُمَّ بَيِّضْ وَجْهَهُ وَ طَيِّبْ ريحَهُ وَ احْشُرْهُ مَعَ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللّٰهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ عَرِّفْ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ ءَالِ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللّٰهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ؛ فَكانَ مَنْ يَمُرُّ بِالْمَعْرِكَةِ يَشُمُّ مِنْهُ رآئِحَةً طَيِّبَةً أذْكَی مِنَ الْمِسْكِ.
3ـ آيۀ 30، از سورۀ 41: فصّلت.
4ـ «ديوان فروغی بسطامی» ص 20 و 21.
🆔
@allame_tehrani