💠 🌱 شبی در دزفول 🖋 در اوایل جنگ عراق با ایران (سال ۱۳۵۹)، آقای جعفری اصرار داشتند که مقدمات و وسیلۀ رفتن ایشان را به جبهه فراهم کنم. به بنده فرمودند: من کار نظامی بلد نیستم، اما مى‌خواهم دیدارى از مناطق جنگی داشته باشم. در اواسط سال ۱۳۶۰ عده‌اى از روحانیون، خصوصاً آقاى سید جواد علم‌الهدى و فرزندانشان، و نیز مرحوم خاتمى بروجردى و آقاى وحیدى را جمع کرده و همچنین آقای غلامرضا جعفری فرزند استاد را، به همراه کامیون‌هاى کمک‌هاى مردمی، در قالب کاروانى به سمت جبهه راه انداختیم. آقای جعفری را در ماشین خودم که راننده‌اش بودم، همراه چند تن از علما نشاندم و به سمت جنوب حرکت کردیم. وقتى به دزفول رسیدیم، ارتش صدام به اندازه‌اى نزدیک شده بود که گلوله‌های توپ و خمپاره به داخل شهر اصابت مى‌کرد. با آقای جعفری به زیرزمینى رفتیم و در آنجا از اینکه به دیدن رزمندگان آمده‌اند، بسیار خوشحال بودند. من برای استراحت به اتاقی دیگر رفتم، اما رزمندگان اطراف ایشان جمع شده بودند و از محضرش استفاده مى‌کردند. نیمه‌های شب در حدود ساعت ۱۲ یک موشک و دیگری ۵ دقیقه بعد به شهر دزفول اصابت کرد. با مزاح به ایشان گفتم: استاد! سهمیۀ امشب دزفول تمام شد، برویم بالا منزلى که در آن بودیم. به منزل مرحوم آیة‌الله سید محمد نبوى رفتیم و آن منزل مشرف به رودخانه بود. در آن فضاى نیمه تاریک دیدم که استاد جعفری مرتب قدم مى‌زد و از سر و صدای آژیر آمبولانس‌ها و زخمى‌ها و ... بسیار در عذاب بود و اشک مى‌ریخت و دعا مى‌کرد. فرداى آن شب به میان رزمندگان در شهر دزفول رفتیم. وقتى استاد جعفری را دیدند، خیلى استقبال کردند. خلاصه، بعد از چند روز دیدار آقاى جعفرى با رزمندگان، ایشان به تهران بازگشتند.  🔘 نقل خاطره از: مرحوم حجةالاسلام سید کاظم صدرالسادات 🔹 علامه محمدتقی جعفری، سرگذشت و ایام، ص ۳۲۴، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ دوم، ۱۴۰۲ 📌 تصویر مربوط به حضور استاد جعفری در میان خلبانان و همافران پایگاه شکاری تبریز ــ آبان ۱۳۶۶ 📚 @allameh_jafari