📝
#نهایه_الحکمه| علامه معتقدند «الجزئی بما انه متغیر زائل» داخل در فلسفه نیست!
📌تقریر تدریس نهایه الحکمه استاد شیخ علی فرحانی(1396).
🔰مقرر: احسان چینی پرداز (
@Chinipardaze)
💢مرحوم علامه طباطبایی در مقدمه نهایه الحکمه می فرمایند که فلسفه از «جزئی بما أنه متغیر زائل» بحث نمی کند.
💢آیت الله مصباح به این عبارت اشکال می کنند:
1⃣اولا حرف علامه مبتنی بر الجزئی لا یکون کاسبا و لا مکتسبا است اما آیت الله مصباح در برهان شفا و بالتبع آیت الله فیاضی قبول می کنند که برهان در جزئی جاری است لذا قاعده «الجزئی لا یکون کاسبا و لا مکتسبا» صحیح نیست.
💢شاهدش این است که برخی قیاس ها در عین اینکه مقدمه اولشان جزئی است اما قیاس، یک قیاس صحیح و منتج است:
◽️صغری: ارسطو انسان است
◽️کبری: انسان ضاحک است
◽️نتیجه: ارسطو ضاحک است
2⃣ثانیا سلمنا که این قاعده صحیح باشد اشکال بعدی این است که علامه خواستند این قاعده را منشا قرار بدهند که فلسفه بحث از کلیات میکند در حالی که همه علوم بحث از کلیات می کنند و این قاعده الجزئی لا یکون کاسبا و لا مکتسبا اختصاص به فلسفه ندارد و این قاعده از منطق که خادم العلوم است گرفته شده است لذا باید در جمیع علوم جاری باشد.
3⃣ثالثا کلیت فلسفی یک کلیت اختصاصی است یعنی معقولات ثانیه فلسفیه؛ اما کلیت در علوم دیگر کلیت معقولات اولی و محصورات اربعه است کما اینکه ریاضی در مورد عدد و فیزیک در مورد حرکت سخن میگوید و اینها کلی ماهوی اند اما در فلسفه کاری به معقولات اولی نداریم
📌الجواب:
💢در ابتدا نسبت به اشکال سوم باید گفت:
1⃣اولا این کلام نقض مبنای خود مستشکل است زیرا خود مستشکل قائل است که اثبات موضوعات علوم به دست فلسفه است در حالی که موضوعات علوم، هل بسیطه و ماهیات اند، پس در نگاه خود مستشکل فلسفه باید در مورد ماهیات و معقولات اولی هم بحث کند.
2⃣ثانیا علامه دنبال کلیت به معنای معقول ثانی فلسفیه نیست. چه اینکه علامه قائل است که هل بسیطه هم از احوال موجودیت اشیاء است و تمام هل بسیطه ها حتی هل بسیطه های علوم تجربی، فلسفی اند
💢زیرا حتی در نظام مشاء «ماهیت وقتی در هل بسیطه می آید اسم اش معقول اولی نیست بلکه از عوارض خاصه موجود بما هو موجود است» لذا فلسفه می تواند آن را اثبات کند یعنی در گزاره «الانسان موجود» موجودیت عین انسان است و انسان، ماهیت و حد نیست به خلاف ماهیت در هل مرکبه که به علیت مقولی بازگشت میکند.
💢 یعنی در هل بسیطه تفاوت بین معقول اولی و ثانی منطقی و ثانی فلسفی نداریم. تفاوتی که بین معقول ثانی فلسفی با سائر مفاهیم در فلسفه هست این است که فلسفه هل مرکبه معقولات ثانیه فلسفیه را هم متکفل است اما هل مرکبه هیچ یک از مفاهیم دیگر را متکفل نیست.
💢اما از طرفی امکان ندارد که بخشی از این هل بسیطه ها را بحث کنیم و بخشی را کنار بگذاریم و از طرفی امکان ندارد که همه هل بسیطه را بحث کنیم زیرا هم عمر کفاف نمی دهد و هم احاطه و علم به جمیع موجودات نداریم به همین خاطر بحث از هل بسیطه ها را کنار می گذاریم.
💢لذا علامه تصریح می کند «فإذا بحثنا هذا النوع من البحث- أمكننا أن نستنتج به- أن كذا موجود و كذا ليس بموجود- و لكن البحث عن الجزئيات
#خارج_من_وسعنا»
📌اما نسبت به اشکال اول و دوم باید گفت:
1⃣اولا عبارت علامه جزئی بما هو جزئی نیست بلکه تصریح به جزئی «بما هو متغیر زائل» کرده اند در حالی که موضوع قاعده الجزئی لا یکون کاسبا و لا مکتسبا، جزئی بما هو جزئی است.
💢به عبارت دیگر مستشکل بین جزئی و کلی باب برهان با جزئی و کلی صورت قیاس اشتباه کرده است. زیرا قاعده الجزئی لا یکون کاسبا و لا مکتسبا جزء قواعد عامه اقترانی است و از قواعد باب صورت است نه قواعد باب ماده. اما جزئی و کلی در شروط مقدمات برهان به معنای کلیت در صدق است نه کلیت در اندراج.
💢لذا اینکه ایشان میفرماید جزئی در برهان استفاده میشود صحیح است اما ربطی به قاعده الجزئی لا یکون کاسبا و لا مکتسبا ندارد.
💢توضیح اینکه همانطور که علامه در جلد اول حاشیه اسفار (ص 30) تبیین میکنند:
💢الجزئی لایکون کاسبا و لا مکتسبا از قواعد عامه اقترانی است و ربطی به گزاره ندارد بلکه مرتبط با قالب قیاس است. بنابر اینکه تمام قواعد عامه اقترانی به یک قاعده یعنی «لزوم تکرار حدوسط» باز می گردند، الجزئی لا یکون کاسبا و لا مکتسبا شأن حدوسط است یعنی حدوسط نمی تواند جزئی (مانند زید) باشد و الا اندراج صغری تحت کبری شکل نمیگیرد و اتصال حداصغر و حداکبر برقرار نمیشود.
💢به عبارت دیگر زید و عمرو خصوصیت مشترکه و مختصه دارند و «جزئی» یعنی لحاظ خصوصیت مختصه. پس اگر از خصوصیت مشترکه زید (مانند انسانیت) به خصوصیت مشترکه عمرو سیر کنیم که حدوسط جزئی نیست اما خصوصیت مختصه هر یک با خصوصیت مختصه دیگری متباین اند و از یکی به دیگری سیر نمیشود. لذا نه با جزئی می شود برهان اقامه کرد نه میشود بر آن برهان اقامه کرد.
💢اما در مثالی که مستشکل بیان کرد، این اشکال وجود ندارد زیرا حدوسط آن قیاس، انسان است که البته کلی است نه جزئی. پس قاعده الجزئی لا یکون کاسبا و لا مکتسبا قاعده صحیحی است و محال است که در آن خدشه شود و خود مستشکل هم نمی تواند در آن تشکیک کند.
💢از این رو جزئیت در قاعده «الجزئی لا یکون کاسبا و لا مکتسبا» ربطی به قضیه شخصیه ندارد کما اینکه در باب برهان همه منطقیین قبول دارند که قضیه شخصیه هم می تواند مقدمه و هم می تواند نتیجه برهان واقع شود زیرا کلیت در شروط مقدمات برهان به معنای کلیت در صدق است که منافاتی با قضیه شخصیه ندارد.
💢مضاف به اینکه این مطلب مربوط به منطق مادی است و جزئی به معنای قضیه شخصیه مربوط به باب برهان است در حالی که قاعده الجزئی لا یکون کاسبا و لا مکتسبا مختص به منطق صوری بوده و اجنبی از آن است. به عبارت دیگر جزئیت و کلیت در منطق صورت صفت مفاهیم و تصورات است در حالی که باب برهان بحث از قضایا و تصدیقات است لذا معنا ندارد که الجزئی لا یکون کاسبا و لا مکتسبا را در فضای باب برهان بیاوریم.
💢ملاک در اینکه قضیه ای بتواند در مقدمات برهان اخذ شود کلیت در صدق و دوام در صدق و ضرورت در صدق است زیرا برهان باید مفید یقین بالمعنی الاخص باشد که یقین بالمعنی الاخص تابع علم علت موجبه بوده و علم به علت موجبه همیشه همراه معلول اش هست لذا هم کلیت در صدق دارد(1) و هم دوام در صدق دارد(2) و هم ضرورت در صدق دارد(3)
💢البته که قضیه شخصیه (مثلا زید ضاحک است) هر سه شرط را دارد.
💢زیرا کلیت در صدق یعنی زید تا زید است ضاحک است یعنی در هر حالتی و هر شرائطی و هر جائی زید ضاحک است و این مطلب دوام هم دارد یعنی از جهت زمانی، دائمی است. ضرورت هم که تابع علیت است باز موجود است زیرا ضحک (عرض خاص) معلول جوهر انسانیت (صورت نوعیه) است و زید هم انسان است.
💢پس کلیت در باب برهان یعنی کلیت در صدق اما کلیت در فضای حدوسط و صورت قیاس، کلی (ما یصدق علی کثیرین) در مقابل جزئی است (یعنی الجزئی لا یکون کاسبا و لا مکتسبا)
💢اما اینکه علامه قید زده است «الجزئی بما هو متغیر زائل» یعنی دوام در صدق ندارد به همین خاطر است که برهانی نبوده و وارد در فلسفه نمی باشد.
💢از این رو هیچ یک از اشکالات مستشکل وارد نبوده و عبارت علامه در نهایت صحت و دقت است
💢مضافا به خلاف اینکه آیت الله جوادی در رحیق به طور کلی جزئیات مادی را برهان پذیر نمی دانند باید گفت اگر قید «بما هو متغیر زائل» نباشد جزئیات مادی هم برهان پذیرند یعنی عالم ماده که عین الحرکه است، اگر از منظر حرکت توسطیه، ایست پیدا کند برهان پذیر است.
💢به همین خاطر به جزم می توانیم بگوییم که «ارسطو در قرن 4 قبل از میلاد مسیح علیه السلام می زیست» این جمله صحیح و برهانی است زیرا «بما هو متغیر زائل» نیست.
💢لذا در نگاه علامه هم جزئی از حیث ثبات اش (زید موجود) و هم ماهیت (الانسان موجود) و هم معقول ثانی فلسفه (العلة موجودة) و حتی گزاره «الکلی العقلی موجود» که معقول ثانی منطقی است، گزاره های فلسفی اند.
💢از این رو علامه تعبیر به «بما هو متغیر زائل» می کند که به خاطر اینکه شرط دوام در صدق را ندارد برهانی نیست و این کلام هم کاملا صحیح و بدون اشکال است.
#پای_درس_استاد
@almorsalaat