دلم‌ را به دریا زدم و رفتم کنارِ حاجی، آرام بہ ایشان گفتم: خطایۍ از من سر زدھ که ناراحت هستید؟ لبخندۍ زد و نگاهم کرد، حاجی بعد از چند ثانیہ فکر سکوت گفت: برادرم، من کۍ هستم که بخواهے برای من غواصی کنی؟ من کۍ هستم که تو می‌خواهی برای من خراب نکنی؟ وقتی لباس غواصے‌را تن می‌کنی خدا‌را حاضر و ناظر بدان و در دلت بگو ‌بہ غیرِاز رضای‌خدا کاری انجام نمےدهم ‌برای خداست که غواصی می‌کنم و برای ‌خداست که شهادت را می‌چشم، همیشه در هرجای زندگی، رضایِ خدا را اولویت ‌بدان. . کِش‌رفتہ‌ازکتاب‌مالکِ‌زمان .