یاران امام زمان عجل‌الله
#سرگذشت #ایدا_و_مرد_مغرور🥀 #پارت۱۹۶ مهم آیدای برگ گلم بودکه داشت بامرگ دست وپنجه نرم میکرد من بی ر
🥀 محسن کنارتختش روبروبه من ایستاد داره به هوش میاد مواظب باش زیادتکان نخوره برای بخیه هاش خوب نیست آیداکمی سرشوحرکت داد چشمای خوش رنگشو کمی بازکردوبست باناله گفت: آیدین می ترسم دست آزادشو ب طرف سقف درازکرد می ترسم ببین دارن ازپشت درختامیان بیرون آیدین می ترسم کمکم کن توروخدا... حرکاتش شدیدترشدانگارمی خواست فرارکنه ای دلم ...نزن توروخدانزن ...مامان ...بابا اشک ازگوشه ی چشمش ریخت ازاینکه باعث این همه دردبودم خودم لعنت فرستادم محسن چرااینجوری می کنه ...؟؟ محسن چنان نگاه غضب ناکی بهم کرد که لال شدم هنوزکامل به هوش نیامده ترس وحشت دیشب توجونش خدالعنتت کنه آیدین محسن توروخدایه کاری بکن آیدین آروم باش حال وروزتو دیدی؟قوی باش دستی به صورتم کشیدم واشکموپاک کردم:آیداازتنهایی وتاریکی میترسه ولی من بیرونش کردم اگه تو رازدارش بودی اینجوری نمی شد می دونم آیدین منو ببخش من بایدررازشونگه می داشتم آیداکم کم هوشیاریش وبه دست آوردچشماشوبازکرد اول محسن ودیدسرش وکه چرخوندمن یاسی ودیدبادیدن من خودشوعقب کشیدو صدای جیغش بلندشد:آیییییییی....دلم محسن سریع گفت:آیداجان آبجی من آروم باش عزیزم به محسن چشم دوخت باتمام بی حالی گفت:من کجام دلم ...... عزیزم بیمارستانی ...نترس من کنارتم به زودی خوب میشی دلم دلم دردمی کنه آیداجان مجبور شدیم ی عمل ساده روت انجام بدیم زودی خوب میشی چشماش وبه هم فشاردادآرام دستشوروی دلش گذاشت...... ادامه دارد..... https://eitaa.com/amamzaman3138