📚 داستان نیمه بلند
📚 پسری به نام امین ۲
🌟 محمد ، همیشه و در همه احوال ،
🌟 متانت ، سنگینی ، وقار و ادب ،
🌟 از خود نشان مى داد .
🌟 او نه در کودکى و نه در بزرگسالى ،
🌟 هیچ وقت از گرسنگى و تشنگى ،
🌟 ناله نمی کرد .
🌟 هیچ وقت دروغ نمی گفت ؛
🌟 کار زشت و ناشایست انجام نمی داد
🌟 خنده های بلند و بی جا نمی کرد .
🌟 کسی را مسخره نمی نمود .
🌟 حرف زشت و بد نمی زد .
🌟 محمد ، در میان مردم مکّه ،
🌟 به امانتدارى و صداقت مشهور بود
🌟 و همه به او لقب محمّد امین دادند .
🌟 او خیلی پاک و درستکار بود .
🌟 با اینکه در آن زمان ،
🌟 مردم زیادی مشرک بودند
🌟 و بت می پرستیدند
🌟 اما او هیچ وقت ، اهل شرک نبود .
🌟 و هیچ بتی را نمی پرستید .
🌟 و فقط خدا را عبادت می کرد .
🌟 محمد ، در بیست و پنج سالگی ،
🌟 با زنی به نام خدیجه ازدواج کرد .
🌟 وقتی عمویش عمران ، فقیر شد
🌟 خیلی به او کمک کرد .
🌟 و پسرش علی را ، نزد خود آورد
🌟 تا مخارجش کمتر شود .
🌟 محمد ، علی را خیلی دوست داشت
🌟 و به او ادب و تربیت آموخت .
🌟 و هرجا می رفت ، او را با خود می برد
🌟 محمد در سن چهل سالگى ،
🌟 با علی به غار حرا رفت
🌟 و مشغول عبادت شد .
🌟 ناگهان فرشته ای به نام جبرئیل ،
🌟 نزد محمد و علی آمد
🌟 و مژده پیامبری به محمد داد .
🌟 محمد در همان سن چهل سالگی ،
🌟 به پیامبرى انتخاب شد
🌟 و تا سه سال ، مخفیانه ،
🌟 مردم را به اسلام دعوت می نمود .
🌟 پس از سه سال ،
🌟 به دستور خداوند ،
🌟 رسالت خود را آشکار ساخت .
🌟 محمد ، تبلیغ دین را ،
🌟 از بستگان خود آغاز کرد .
🌟 و آنها را به توحید و عبادت خدا ،
🌟 دعوت می نمود .
🌟 از آنها می خواست
🌟 تا از شرک پرهیز کنند
🌟 و بت پرستى را ، ترک کنند .
🌟 می خواست از بین بستگان خود ،
🌟 یک جانشین برای خود انتخاب کند
🌟 اما هیچ کس جانشینی او را نپذیرفت
🌟 آقا علی ، با خوشحالی ،
🌟 دست خود را بالا برد
🌟 و از محمد خواست تا او را ،
🌟 جانشین خود کند .
🌟 محمد وقتی دید که هیچ کس ،
🌟 نمی خواهد جانشین او شود
🌟 علی را به عنوان جانشین خود ،
🌟 معرفی نمود .
🇮🇷
@amoomolla
#حضرت_محمد #داستان_پیامبران #هفته_وحدت #پیامبر