🌷🌷ا🌷🌷🌷ا🌷🌷🌷ا🌷🌷
🌷
#داستان_تخیلی_کودکانه 🌷
🌷 ماجراهای نوّاب 🌷
🌷 قسمت ۵ 🌷
🇮🇷 سازمان ساواک ، در هر شهری ،
🇮🇷 برای مردم معترض ،
🇮🇷 شکنجه گاه های ترسناکی درست کرد .
🇮🇷 با افزایش ترس و وحشت ، در بین مردم ،
🇮🇷 رژیم شاه ، بر فسادهای خود افزود .
🇮🇷 عاملین شاه ، هر روز پول و طلاهای بسیاری ،
👈 از ایران خارج می کردند .
👈 واردات مواد مخدر بیشتر گردید .
🇮🇷 بهترین زمین ها و شهرهای ایران ،
🇮🇷 مثل بحرین و افغانستان و ... ،
🇮🇷 به عنوان هدیه ، به کشورهای استکباری ،
👈 داده شدند .
🇮🇷 سازمان ساواک ،
🇮🇷 نواب را تحت تعقیب قرار دادند .
🇮🇷 با اینکه نوجوان بود ؛
🇮🇷 ولی چندین بار به زندان افتاد
🇮🇷 و شکنجه شد .
🇮🇷 اما باز هم راهش را مصمم تر ، ادامه می داد .
🇮🇷 یک روز در نماز جمعه ،
🇮🇷 که مخفیانه برگزار شده بود ؛
🇮🇷 نواب مثل همیشه ،
🇮🇷 از ظلم و ستم های شاهنشاه ،
🇮🇷 و وحشی گری سازمان ساواک ،
🇮🇷 و از استعمارگران و بیگانگان سخن گفت .
🇮🇷 ناگهان ، صدای انفجار آمد .
🇮🇷 و نمازگزاران ، در آتش سوختند .
🇮🇷 و آوار سقف ، بر سر آنان ریخت .
🇮🇷و همگی ، شهید شدند .
🇮🇷 مردم زیادی ، در آن محل جمع شدند .
🇮🇷 تا آتش را خاموش کنند
🇮🇷 ناگهان نواب ، از درون آتش و دود ،
🇮🇷 از درب پشتی خارج شد .
🌟 ادامه دارد ...🌟
📚 نویسنده : حامد طرفی
@amoomolla