#داستان_تخیلی_معمایی_هیجانی_ماجراجویی_کودکانه
🌷
ماجراهای نوّاب قسمت ۵۶ 🌷
🇮🇷 نماینده آمریکا گفت :
♨️ ما در جنگی که احتمال شکست بدهیم ،
♨️ وارد نمی شویم .
♨️ اما خیالتان راحت ،
♨️ نواب را ساکت می کنیم .
🇮🇷 نماینده آمریکا ، نگاهی به سربازان کرد
🇮🇷 و با اشاره ، دستور قتل شاهنشاه را داد .
🇮🇷 سربازان نیز ،
🇮🇷 سلاح خود را به طرف شاهنشاه گرفتند
🇮🇷 شاهنشاه با عصبانیت گفت :
♨️ چکار می کنید احمق ها ؟!
♨️ من حاکم شما هستم
♨️ من مسئول شما هستم
♨️ من شاه شما هستم
♨️ من می گویم کی باید بمیرد و کی زنده بماند
🇮🇷 نماینده آمریکا دوباره با تکان دادن سر ،
🇮🇷 اجازه تیراندازی و قتل شاهنشاه را داد .
🇮🇷 سربازان نیز به طرف شاهنشاه شلیک کردند
🇮🇷 و او را با خفت و خواری ، به قتل رساندند .
🇮🇷 نواب و دوستانش نیز موفق شدند ،
🇮🇷 دروازه قصر را باز کنند
🇮🇷 و داخل آن شوند .
🇮🇷 ناگهان پسر شاهنشاه ، به نام جاوید ،
🇮🇷 آرام از پله های حیاط ،
🇮🇷 به طرف نواب ، پایین آمد .
🇮🇷 جاوید ، در نگاه مردم ، آدم خوبی بود
🇮🇷 حرم امام رضا را بازسازی کرد .
🇮🇷 در مراسمات سینه زنی و روضه خوانی
🇮🇷 و حتی پای منبر علما می نشست
🇮🇷 و در مسجد و نماز جماعت وحج ،
🇮🇷 پا به پای مردم ، شرکت می نمود .
🇮🇷 با اینکه فرزند شاهنشاه بود ،
👈 ولی به یک آدم مذهبی معروف بود .
🇮🇷 جاوید با چشمانی گریان ،
🇮🇷 آرام به طرف نواب می آمد .
🇮🇷 نواب ، با لحنی آرام گفت :
🌸 برو کنار جاوید .
🌸 امروز ، روز مرگ پدر توست .
🌸 امروز ، روز انتقام شهدای ماست .
🇮🇷 جاوید با سر به زیری و لحنی غمگین گفت :
🍎 برادر من نواب !
🍎 لازم نیست شما دست پاکت را ،
🍎 به خون ناپاک پدرم ، آلوده کنی .
🇮🇷 نواب گفت :
🌸 منظورت چیه ؟!
🇮🇷 در این هنگام ، سربازان با جنازه شاهنشاه ،
🇮🇷 از حرم سرا ، بیرون آمدند .
🇮🇷 و آن را جلوی پای نواب گذاشتند .
🌟 ادامه دارد ...🌟
📚 نویسنده : حامد طرفی
🔮
@amoomolla