🐈 داستان تخیلی پسر گربه ای 🐈 🐈 🐈 🐈 قسمت پنجم 🐈 🐈 🐈 🕌 ایوب لبخندی زد و با شوخی گفت : 🕌 خخخ ، فهمیدم داداش ، خوب هم فهمیدم 🕌 حالا تو گوش کن بَبَم ؛ 🕌 اگه تو سوتی ، من بمب ام 🕌 بنده داداش ایوبم ، پیش همه محبوبم 🕌 روشن تر از آفتابم ؛ زیباتر از مهتابم 🕌 عاشق نون و کبابم ؛ اهل خیر و ثوابم 🕌 برای دوست ، جنابم ؛ برا دشمن ، خرابم 🕌 تو آسمون ، شهابم ؛ توی زمین ، سرابم 🇮🇷 ایوب ، در حال شعرسرایی و شوخی بود ، 🇮🇷 که فرامرز ، ناگهان دستش را مشت کرد 🇮🇷 و به طرف ایوب رفت ‌. 🇮🇷 ایوب نیز به شوخی گفت : 🕌 هی پسر ! ماشالله مشت قدرتمندی داری 🕌 بهتره که مُشتت رو ، 🕌 تو صورت آمریکا ، اسرائیل ، 🕌 و دشمنان وطن و ناموست بزنی 🕌 نه تو صورت رفیقت . 🔥 اما فرامرز با جدیت و فریاد گفت : 🔥 ساکت شو ، تو رفیق من نیستی 🇮🇷 دوباره ایوب با شوخی گفت : 🕌 داداش ! صدات رو برای بنده بالا نبر 🕌 هر چی فریاد داری ، سر آمریکا بکش 🇮🇷 فرامرز ، ناگهان مشتش را ، 🇮🇷 به طرف ایوب رها کرد . 🇮🇷 ایوب نیز ، با دست چپش ، مشت او را گرفت 🇮🇷 و دست راستش را ، 🇮🇷 محکم روی شانه های فرامرز گذاشت . 🇮🇷 فرامرز ، تمام زور و قدرتش را به کار گرفت 🇮🇷 تا دستش را حرکت دهد 🇮🇷 اما ایوب ، دست و شانه او را قفل کرده بود . 🇮🇷 فرامرز با عصبانیت ، زور می زد 🇮🇷 و به ایوب نگاه می کرد . 🇮🇷 ایوب نیز با لبخند ، به فرامرز نگاه می کرد 🇮🇷 سپس گفت : 🕌 ببین پسر جون ! 🕌 اگه برای همه لاتی ، برای من ، شکلاتی . 🕌 یادت باشه من با تو دعوایی ندارم 🕌 فقط بهت میگم که از خدا بترس 🕌 و مزاحم ناموس مردم نشو 🕌 تا دچار عذاب خدا نشی 🕌 این کارهای زشت تو ، نابودت می کنن 🕌 هم دنیاتو نابود می کنن ، هم آخرتتو . 🇮🇷 فرامرز در حال زور زدن گفت : 🔥 من نه از تو می ترسم نه از خدای تو . 🔥 اگر خدا هم بیاد پایین ، زنده نمیذارمش 🇮🇷 ایوب با شنیدن این حرف ، غیرتی شد 🇮🇷 دست فرامرز را گرفت و کشید . 🇮🇷 سپس خم شد و شانه خود را ، 🇮🇷 روی سینه فرامرز گذاشت . 🇮🇷 و او را از زمین بلند کرد . 🇮🇷 او را چند دور چرخاند 🇮🇷 و به طرف حاشیه خیابان پرتاب کرد . 🇮🇷 مغازه داران و رهگذران ، 🇮🇷 از دیدن این صحنه ، به فرامرز خندیدند 🇮🇷 و ایوب را تشویق کردند . 🇮🇷 سپس ایوب گفت : 🌹 وقتی از پس من بر نمیای ، 🌹 چطور به خودت جرائت دادی ، 🌹 که خدای بزرگ رو به مبارزه طلب کنی ؟ 🐈 ادامه دارد ... 🐈 ✍ نویسنده : حامد طرفی 🔮 @amoomolla