💠 گزارش خبر مغیره بن شعبه: 📖 وقعة صفين (عربی)، ص۵۴۰: وَ قَدْ كَانَتِ الْأَخْبَارُ أَبْطَأَتْ عَلَى مُعَاوِيَةَ فَبَعَثَ إِلَى رِجَالٍ مِنْ قُرَيْشٍ مِنَ الَّذِينَ كَرِهُوا أَنْ يُعِينُوهُ فِي حَرْبِهِ-: إِنَّ الْحَرْبِ قَدْ وَضَعَتْ أَوْزَارَهَا وَ الْتَقَى هَذَانِ الرَّجُلَانِ بِدُومَةِ الْجَنْدَلِ فَاقْدَمُوا عَلَيَّ فَأَتَاهُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الزُّبَيْرِ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عُمَرَ وَ أَبُو الْجَهْمِ بْنُ حُذَيْفَةَ وَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ الْأَسْوَدِ بْنِ عَبْدِ يَغُوثَ الزُّهْرِيُّ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ صَفْوَانَ الْجُمَحِيُّ وَ رِجَالٌ مِنْ قُرَيْشٍ وَ أَتَاهُ الْمُغِيرَةُ بْنُ شُعْبَةَ وَ كَانَ مُقِيماً بِالطَّائِفِ لَمْ يَشْهَدْ صِفِّينَ فَقَالَ: يَا مُغِيرَةُ مَا تَرَى؟ قَالَ: يَا مُعَاوِيَةُ لَوْ وَسِعَنِي أَنْ أَنْصُرَكَ لَنَصَرْتُكَ وَ لَكِنْ عَلَيَّ أَنْ آتِيَكَ بِأَمْرِ الرَّجُلَيْنِ. فَرَكِبَ حَتَّى أَتَى دُومَةَ الْجَنْدَلِ فَدَخَلَ عَلَى أَبِي مُوسَى كَأَنَّهُ زَائِرٌ لَهُ فَقَالَ: يَا أَبَا مُوسَى مَا تَقُولُ فِيمَنِ اعْتَزَلَ هَذَا الْأَمْرَ وَ كَرِهَ الدِّمَاءَ؟ قَالَ: أُولَئِكَ خِيَارُ النَّاسِ خَفَّتْ ظُهُورُهُمْ مِنْ دِمَائِهِمْ وَ خَمُصَتْ بُطُونُهُمْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ. ثُمَّ أَتَى عَمْراً فَقَالَ: يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ مَا تَقُولُ فِيمَنِ اعْتَزَلَ هَذَا الْأَمْرَ وَ كَرِهَ هَذِهِ الدِّمَاءَ؟ قَالَ أُولَئِكَ شِرَارُ النَّاسِ لَمْ يَعْرِفُوا حَقّاً وَ لَمْ يُنْكِرُوا بَاطِلًا فَرَجَعَ الْمُغِيرَةُ إِلَى مُعَاوِيَةَ فَقَالَ لَهُ: قَدْ ذُقْتُ الرَّجُلَيْنِ أَمَّا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ قَيْسٍ فَخَالِعٌ صَاحِبَهُ وَ جَاعِلُهَا لِرَجُلٍ لَمْ يَشْهَدْ هَذَا الْأَمْرَ وَ هَوَاهُ فِي عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ وَ أَمَّا عَمْرٌو فَهُوَ صَاحِبُكَ الَّذِي تَعْرِفُ وَ قَدْ ظَنَّ النَّاسُ أَنَّهُ يَرُومُهَا لِنَفْسِهِ وَ أَنَّهُ لَا يَرَى أَنَّكَ أَحَقُّ بِهَذَا الْأَمْرِ مِنْهُ. _________ 📖 وقعه صفین (فارسی)، ج۱، ص747-۷48: اخبار به كندى به معاويه مى‌رسيد، وى به برخى از مردان قريش كه خوش نداشتند در جنگ به وى كمك كنند پيام فرستاد: «گردونه جنگ بار خود را بر زمين نهاده (و از حركت باز ايستاده و آتش پيكار فرو نشسته) است و آن دو داور در دومة الجندل با يك ديگر ديدار كرده‌اند، اينك نزد من بياييد». پس عبد اللّه بن زبير و عبد اللّه بن عمر و ابو الجهم بن حذيفه و عبد الرحمن بن اسود بن عبد يغوث زهرى و عبد الله بن صفوان جمحى و مردانى ديگر از قريش نزدش آمدند، همچنين مغيرة بن شعبه كه در طائف اقامت داشت و در صفّين حاضر نشده بود، بيامد. معاويه به او گفت: اى مغيره چه نظر دارى؟ گفت: اى معاويه، اگر مى‌توانستم تو را يارى دهم بى‌گمان به تو يارى مى‌دادم، ولى اينك بر من واجب است كه آنچه را در ضمير آن دو مرد، (داوران) مى‌گذرد به تو برسانم. وى بر نشست تا به دومة الجندل رسيد و چنان كه گويى فقط به قصد ديدار ابو موسى آمده باشد بر او وارد شد و گفت: اى ابو موسى، در باره كسانى كه از اين ماجرا كناره گرفته و خونريزى را خوش نداشته‌اند چه مى‌گويى؟ گفت: آنان بهترين مردمند، پشتشان از كشيدن بار ريختن خون خويش و كسان آسوده است و شكمهايشان از خوردن مال مردم انباشته نيست. آنگاه نزد عمرو آمد و گفت: اى ابو عبد اللّه، در باره كسانى كه از اين ماجرا كناره گزيده و اين خونريزيها را نپسنديده‌اند چه گويى؟ گفت: آنان بدترين مردمند، حقّى را معروف نشمرده (و به خاطر آن قيام نكرده) و باطلى را نيز ناروا نينگاشته‌اند. مغيره نزد معاويه بازگشت و به او گفت: از هر دو استمزاج كردم و مزه دهانشان را آزمودم، عبد الله بن قيس رفيق خود را خلع مى‌كند و حكومت را از آن كس مى‌داند كه در اين ماجرا شركت نكرده باشد، دل وى به عبد اللّه بن عمر گرايشى دارد. اما عمرو رفيق توست كه تو او را بهتر مى‌شناسى، مردم گمان مى‌كنند كه وى براى خود مى‌كوشد ولى او خود نظرش جز اين نيست كه تو بدين مهمّ از او شايسته‌ترى.