صاحب عزا از خواب می‌پرم. تمام وجودم می‌سوزد و می‌تپد. هول کرده‌ام و می‌لرزم. همسرم لیوان آب دستم می‌دهد و می‌گوید: بخاطر استرس‌ها و غم این دو روزه. از عصر روز یکشنبه که ناباورانه خبر سقوط هلی‌کوپتر رییس جمهور را شنیدیم تا امروز چهارشنبه که داریم عکس شهدا و تابوت‌های مزین به پرچم کشورمان را در سیل جمعیت می‌بینیم این اتفاق دارد برایمان لحظه به لحظه ناباورانه‌تر می‌شود‌‌. سکوت کرده‌ام و قلمم خشک شده و دست و دلم پی کاری نمی‌رود‌. پیام‌ها را لحظه به لحظه چک می‌کنم و هر بار که تصویر آقای رییسی را در تلویزیون می‌بینم می‌گویم یعنی واقعا آقای رئیسی شهید شد؟ یعنی دیگر ایشان را نداریم؟ یادم می‌افتد به آن شبی که توی حافظیه دیدار داشتند با هنرمندان. جلسه هنری بود و به شعرخوانی و تقدیر گذشت. اما وقتی خانه رسیدم به پدرم زنگ زدم و گفتم: امشب به این نتیجه رسیدم که شما درست می‌گفتید. آقای رئیسی دارن کار می‌کنن اما یه عده انگار نمی‌خوان... . پدرم گفت: مگه چی شنیدی؟ گفتم هیچی. فقط دیدم‌شون. با دیدن چهره و درک حضورشون این رو فهمیدم. پدرم گفت: کسی هنوز اونطور که باید نشناخته ایشون رو. باور کن من هر روز دارم براشون صدقه می‌دم. همان عصری که هلی‌کوپتر هم گم شد دوباره زنگ زدم به پدرم: بابا صدقه داده بودید؟ پدرم بغض کرد و بعد هم صدای گریه‌اش بلند شد. گریه‌هایی که جز در روضه از ایشان نشنیده بودم... . وقتی خبر قطعی شد چند نفری زنگ زدند به احوالپرسی و تسلیت. انگار ما که هر بار به ایشان رای داده بودیم و بقیه را مجاب می‌کردیم که ایشان را انتخاب کنند حالا شده‌ بودیم صاحب عزا. آرام با ما صحبت می‌کردند و می‌پرسیدند چه اتفاقی افتاده. چیزی برای گفتن نداشتیم جز اینکه سرمان را بالا بگیریم و بگوییم صدق گفتارمان درباره ایشان آشکار شده. دوباره به خوابم فکر می‌کنم. دلم می‌خواهد مثل یک راز نگه‌اش دارم. خوابم روضه بود. یک روضه مگو. گفتم روضه. چقدر دلم روضه کشیده. روضه مقتل. روضه علی اکبر. روضه هلهله دشمن و غم عمه زینب. حالا که پای رفتن به مراسم تشییع را ندارم امشب می‌‌روم هیئت هفتگی‌مان. دلم می‌خواهد از تمام این روضه‌ها که گذشتم مثل عمه زینب سر بلند کنم و مقتدر بایستم. به شیرینی انتهای این مسیر فکر کنم و مهره‌ای موثر باشم در آن. نمی‌خواهم جا بمانم. باید بروم. حتی اگر پایانش سوختن باشد و نور دادن... . دوباره به خوابم فکر می‌کنم. تمام وجودم می‌سوزد و می‌تپد. رقیه بابایی