جمهوری اسلامی حرم است.حرم آدم ها را قصه دار میکند.این که دارم میگویم برای نفی صحبت های این و آن نیست.نه!اصلا بحث مخالفت یا اثبات چیزی نیست.هر کس که به این جهان وارد شود و بتواند بگوید چه خبر است ناله ی درد سر میدهد و اشک میریزد.به جنون دچار میشود و چشم هایش شبیه نگاه نیچه بغض دار میشود.در این میان وقتی تمام کمپانی های فیلم سازی دنیا جمع شده است،وقتی هالیوود و برادران وارنر و پارامونت و دیزنی هرچه میسازند باید یکراست دید و از یاد برد،ایران و فقط ایران تنها نقطه ی دنیاست که بزرگترین کمپانی فیلم سازی دنیا را راه انداخته است.کمپانی که بازیگرانش از بی سواد و کارگر و دکتر و مهندس تا وزیر و وکیل و رییس جمهور همه قصه دار میشوند.می آیند و دیالوگ های طولانی را یکی پس از دیگری ادا میکنند.در اینجا فیلمنامه نویس و کارگردان همه ی بازیگران جویای نقش را وارد قصه میکند.به تعداد آنها سناریو مینویسد و هر کس را نقش اول داستان خودش میکند.یکی را ساعت ۱:۲۰ همچون نگین انگشتر سلیمان عزیز عالم میکند و نگین انگشتر دیگری را در سرسبزی های شرقی ایران فرود میآورد از قضا جایی است که سالها پیش بازیگر سبز پوشی به نام احمد کاظمی را نیز به داستانی ترین نحو ممکن فرود آورد.اما قبل از فرود پروازی در میان است .هوا نیز طوفانی است و امکان جست و جو وجود ندارد.تکنولوژی ها در تعجب مانده اند و از سیستم هوش مصنوعی شأن میپرسند این دیگر چیست و چرا نمیشود.چرا آنقدر به درد نخور شده ایم؟شب و روز از هم گلایه دارند و حتی سیگنال های رادیویی برای آنکه بیکار ننیشنند حتی صداهایی که از ذهن ساکنان قصه بیرون نیامده است را هم منتقل میکنند.قصه در شرایط بحرانی قرار دارد.او سالم فرود میآید؟
کارگردان کات میدهد ساعت ۵:۴۲ دقیقه ی صبح است صدایی شنیده می شود:
رئیس جمهور شهید
دست کارگردان برایم رو می شود:سناریو شهید بوده است.تنها سناریویی که نقش اولش می تواند هر شغلی داشته باشد.حتی رییس جمهور باشد..