باد در زلف تو پیچید و پریشانت کرد کربلا، طور شد؛ این آینه حیرانت کرد «فأذِن لَه»... تو چه شوقی به شهادت داری؟ که سریعاً پدرت راهی میدانت کرد در پی‌ات دست دعای پدرت بالا رفت کاش می‌شد که ز چشم همه پنهانت کرد! «من علی بن حسین بن علی‌ام»؛ عشق است، آنکه در همهمۀ رزم، غزلخوانت کرد داد انگشتری‌اش را به دهان تو، پدر مُهر زد بر دهنت، راهی میدانت کرد نیزه و تیر و تبر بر سر تو ریخت، علی! پدرت جمع ز هر جای بیابانت کرد... بر سر نی، سر زلف تو رها بود که باد، باد، در زلف تو پیچید و پریشانت کرد... @andovh