♦️ برخی افراد کتاب‌‏های کاستاندا را برای جوانان خطرناک می‏‌دانند و معتقدند راه را برای اعتیاد جوانان هموار می‌‏سازد.[2] 🔷 از آن‌‏جا که معنویاتی به سبک و سیاق کاستاندا بیش از آن‌‏که معنویت‏‌گرایی باشد عملیاتی ساحرانه و فرافکنانه است، باورهای اساسی در آن وجود ندارد. 🔶 فنون او نیز فقط در سایه توهّم و خیال‏‌انگیزی گیاهان روان‏گردان معنا پیدا می‌‏کند و در عالم سلامت و حقیقت خبری از آن نیست. 🔷 به‌‏هر روی شاید بی‌‏باوری را بتوان از فنون رؤیابینی، فنون کمین و فنون شکار او صید کرد: «شکارچی بودن فقط به مفهوم در تله انداختن حیوان نیست. شکارچی که هم وزن خود، طلا می‌‏ارزد... به این دلیل است که خود عادتی ندارد؛ این مزیت وی است».[3] 🔶 معنویت او بیش از آن‌‏که به کار کسی بیاید باورهای مخاطب را می‏‌زداید و آن‌‏گونه که پیداست به جز پنج معشوق‌ه‏اش که ناپدید شده‌‏اند، کس دیگری جرأت بر دوش کشیدن روش‏‌ها و فنون او را نداشته است. 🔷 البته برخی بر این باورند که لایۀ بیرونی معنویت او که اعتیاد به داروهای روان‏‌گردان است، به‏‌خوبی از درون کتاب‌‏هایش به بیرون درز کرده است. با وجود این، کتاب‌‏های او در کشور ما ترجمه شده و نظر بسیاری را به خود جلب کرده است. 🔶 سخنان او بیش از آن‌که بتواند باور جدیدی ایجاد کند، تلاش دارد پیش‏‌داشته‌‏های یقینی خوانندگان ‏را در فضای رازگونه‌‏اش غبارآلود نماید. 🔷 آن‌‏چه که می‌‏توان از فرجام‏‌شناسی او به دست آورد، مطالبی دربارۀ انسان‏‌شناسی و مرگ است. در این‏‌جا هر چند او در صدد اثبات تناسخ نیست، بیان باور او دربارۀ مرگ نیز خالی از لطف نخواهد بود. 🔶 به‏ گمان او جهان‏ میدان‌های بی‏‌کران انرژی و نور است؛ پس حقیقت انسان نیز شکل یافته از شمار بی‌‏پایان از همان میدان‏‌های انرژی و رشته‌‏های نور است که هم‌‏چون گویی درخشان آشکار می‌‏شود و جادوگران، نام تخم‏‌مرغ نورانی بر آن می‌‏نهند. 🔷 این رشته‏‌های نور، چرخان به‌‏نظر می‌‏آیند و دست‏‌ها و پاهایشان مانند موهای زبر درخشانی است که به هر سو می‌‏جهند و به تار عنکبوت‌‏های سفید فام می‌‏مانند. این توده‌‏های انرژی بر اثر عادت‌‏های پیاپی و سوءاستفاده‌‏ها، انحراف یافته و شکل انسانی ساخته‏‌اند. 🔶 شمن و ساحر کاستاندا، در پی آن است که این رشته‏‌های انحرف یافته را به جایگاه اصلی که بی‌‏شکل بودن است بازگرداند. در نظام‌‏های عرفانی دیگر از این حالت به مرگ عرفانی، تولّد روحی دیگر، غسل آتش و دگرگونی نورها یاد شده است.[4] 🔷 کاستاندا مرگ را نیز از همین منظر به نظاره نشسته است: مرگ هر شخص همواره در کنار او و به فاصلۀ یک بازو از شانه چپش قرار دارد و هرگاه شانۀ چپ را لمس کند شخص خواهد مرد.[5] 🔶 در سخن دیگری مرگ را با همان بازگشت به بی‌‏شکلی‏ قرین می‌‏سازد: مرگ پیچ و تاب است. مرگ ابر درخشانی در افق است.[6] 🔷 این نگرش در جریان مرگ دون خوان، استاد خیالی او بیش‏تر نمود می‌‏یابد: وقتی لحظه‏‌ای فرا رسید که دون خوان عملاً دنیا را ترک گفت، به نوعی درخشندگی بخار مانند رنگی مبّدل شد. او انرژی ناب بود که به آزادی در جهان شناور گشت.[7] 🔶 این دیدگاه به مرگ و انسان از آن‌‏جا نشأت می‏‌گیرد که او هیچ هدفی برای سالک راه خود ترسیم نکرده و فقط دست یافتن به نیروهای غیرارگانیک و یا سکوت درونی را فراروی خویش قرار داده است. ♦️ با این نگرش، دیگر نیازی به ترسیم نظام مرگ و یا فرجام فردی نخواهد بود. البته تأثیرپذیری وی از عرفان‌‏های سرخ‏پوستی و نیز هندی او را بین نابودی مطلق انسان پس از مرگ و یا تناسخ روحِ او در هستی، مردّد نگاه داشته است.[8] 🔻پی‌نوشت: [1]. آفتاب و سایه‌ها، نگرشی بر جریان‌های نوظهور معنویت‏گرا، فعالی، محمد تقی، تهران، نجم الهدی، 1388، 225-218. [2]. آفتاب و سایه‌ها، فعالی، محمد تقی، تهران، نجم الهدی، 1388 د. [3]. آموزش‌‏های دون خوان : طریقت معرفت یاکی، تهران، 1367، ص 101. [4]. نقد و بررسی عرفان‏‌های وارداتی فالون دافا عرفان‏‌های سرخپوستی، رنجبران، داود، تهران، ساحل اندیشه تهران، 1388، 100-92. [5]. سفر به دیگر سو: سفر به ایختلان ، کارلوس کاستاندا، تهران، نشر میترا، 1369، ص 50-49. [6]. همان، 153 [7]. آموزش‌‏های دون خوان : طریقت معرفت یاکی، تهران، 1367، ص 12. [8]. فرجام من و تو، عبدالحسین مشکانی سبزواری، نشر صهبای یقین، قم، ص 103. https://eitaa.com/antihalghe