🌷خاطراتی از زندگیِ *قسمت چهل و ششم از چند نفری که شب قبل از عملیات ، به دور آتشی حلقه زده بودیم و راجب شهادت در عملیات فردای آن روز صحبت می نمودیم، تنها شهید و شهید به مقام شهادت نائل شده بودند. دوباره در شب بیست و نهم آذر ۹۴ یعنی درست قبل از عملیات که عملیات آزادسازی خانطومان لقب گرفت، بنده و هفت_هشت نفر دیگر به همراه آقااسماعیل دور آتشی حلقه زده بودیم. من پرسیدم:"بچه ها بنظر شما فردا کی شهید میشه!؟" و هر کدام از بچه ها نظر شخصی خودشان را اعلام کردند و بنده هم اسم یکی از دوستان را به عنوان شهیدِ فردا آوردم، اما شهیدخانزاده ناگهان با حالتی خاص به آرامی گفت:"کمیل، فردا من شهید میشم!" از آنجایی که آقااسماعیل روحیات بسیار شوخ طبعانه ای داشت خنده ام گرفت و سریع گفتم:"خواهشاََ تو یکی امشب بیخیال شو!" لبخند معناداری زد و سرش را پایین انداخت. حالتی که گرفته بود، تهِ دلم را خالی نمود و باخودم گفتم:"چند روزه حالات روحی اسماعیل خیلی تغییر کرده؛ نکنه واقعا شهید بشه!؟" حدود ساعت ۱۰ صبح فردای آن شب شهید خبر شهادت شهیدخانزاده را به بنده رساند. اصلا باورکردنی نبود. تمام بدنم یخ کرده بود. تنها چیزی که در ذهنم می گذشت پیش بینی عجیب شب گذشته ی شهید خانزاده به دور آتش بود. اسماعیل پیشاپیش از شهادتش مطلع بود. : کمیل محسن پور(دوست و همرزم شهید) 👇 @Abdorreza1360 👇 💁‍♂️https://eitaa.com/antitoxin28