💠در بلا هم میکشم لذت از او مرحوم میرزا جواد آقا ملکی تبریزی پسری داشت که شمع فروزان شبستان خانواده بود، در روز عید غدیر ایشان در منزل نشسته و قشرهای مختلف به دیدارشان می آمده اند، خادم منزل به کنار حوض خانه می آید و ناگاه چشمش بر پیکر بی جان پسر که بر روی آب بوده می افتد. بی اختیار فریاد می زند، اهل خانه که از اندرون با صدای خادم بیرون می آیند و با اینچنین منظره دلخراشی مواجه می شوند، بی اختیار همه فریاد می کشند. مرحوم ملکی متوجه می شود که صدای شیون خانه را پر کرده، از اطاق خود بیرون می آید. می بیند جنازه پسرش در کنار حوض گذاشته شده است. رو به زنها کرده و خطاب می کند: ساکت! همگی سکوت می کنند و همین سکوت ادامه می یابد! تا آنکه مرحوم ملکی از میهمانان پذیرایی می کند و طبق معمول هرساله، عده ای از آنان ناهار را در منزل ایشان صرف می کنند و پس از پایان غذا که عازم رفتن می شوند، مرحوم ملکی به چند نفر از مهمانان خاص می فرماید که شما اندکی تأمل کنید، با شما کاری دارم و چون بقیه مهمانان بیرون رفتند، ماجرا را برای آنان می گوید و از آنان برای مراسم تجهیز فرزند از دست رفته کمک می گیرد. این داستان گذشته از آنکه حاکی از اعلا درجه مقام رضا و تسلیم آن بزرگوار است، نشانگر قدرات روحی و نیروی تصرف در نفوس دیگران نیز هست. 📚ر.ک:طبیب دلها، ص122 🆔@aqldin2 🌐https://aqldin.blog.ir