ادامه پست قبل👈 عين عبارت خود آن مرحوم است: چنان گرزهاى آتشين بر سر او مى‏زدند كه آتش به آسمان زبانه مى‏كشيد، و فريادهائى از اين مرده بر مى‏خاست كه گوئى تمام اين قبرستان عظيم را متزلزل مى‏كرد. نمى‏دانم اهل چه معصيتى بود؛ از حاكمان جائر و ظالم بود كه اين‏طور مستحقّ عذاب بود؟ و أبداً قارى قرآن اطّلاعى نداشت؛ آرام بر سر جنازه نشسته و به تلاوت اشتغال داشت. من از مشاهده اين منظره از حال رفتم، بدنم لرزيد، رنگم پريد. و اشاره مى‏كنم به صاحب مقبره كه در را باز كن من مى‏خواهم بروم، او نمى‏فهميد؛ هر چه مى‏خواستم بگويم زبانم قفل شده و حركت نميكرد! بالاخره به او فهماندم: چفت در را باز كن؛ من ميخواهم بروم. گفت: آقا! هوا سرد است، برف روى زمين را پوشانيده، در راه گرگ است، تو را ميدرد! هر چه ميخواستم بفهمانم به او كه من طاقت ماندن ندارم، او إدراك نمى‏كرد. بناچار خود را بدر اطاق كشاندم، در را باز كرد و من خارج شدم. و تا اصفهان با آنكه مسافت زيادى نيست بسيار به سختى آمدم و چندين بار به زمين خوردم. آمدم در حجره، يك هفته مريض بودم، و مرحوم آخوند كاشى و جهانگيرخان مى‏آمدند حجره و استمالت ميكردند و به من دوا ميدادند و جهانگيرخان براى من كباب باد ميزد و به زور به حلق من فرو مى‏برد، تا كم كم قدرى قوّه گرفتم. بايد به منكرين معاد گفت: اينها هم قابل انكار است؟ 📚معاد شناسی، ج۱،ص۱۴۲. 🆔@aqldin2 🌐https://aqldin.blog.ir