#داستان_یک_شعر
زیر ایوان طلا چشم ترم مخصوص توست
جَلد خود کردی مرا بال و پرم مخصوص توست
چشمها در ایوان طلای تو، مثل گمشدهها به اصل خویش، به روزگار وصل خویش باز میگردند. اینجا، منزلی شده است تا هر کسی خودش را دوباره بیابد. آدمی، غریب است در این دنیا و تو امام غریبانی؛ آدمی مسافر است و تو کاروان سالارِ مسافران عشق؛ با ما بمان تا از رواقهای تو، به دروازههای ملکوت برسیم.
@aqr_ir