چند سال پیش رفته بودیم اربعین ، بار اولم بود ، از مهران سوار ون شدیم بریم نجف نرسیده به نجف یه آقای عربی کنار جاده بال بال میزد که وایسیم ولی راننده توجه نکرد خواست رد بشه یهو دیدیم خودشو انداخت جلو ماشین ، راننده مجبوری زد رو ترمز ما خیلی ترسیده بودیم فکر کردیم انتحاری چیزیه ، شوک شده بودیم و مثل بید میلرزیدیم وقتی ماشین کاملا وایساد ، در ماشین رو باز کرد و یه جعبه بزرگ‌ پرتقال آورد و ریخت توماشین چون‌ما قبلش غذا خورده بودیم گفتیم نمیخوایم ولی به زور پرتقالارو ریخت تو ماشین یه عالمه آب خنننک هم ریخت تو ماشین و در و بست راننده حرکت کرد پرتقالا رو ناچارن برداشتیم هر کس یکی دوتا برداشت اولا هر پرتقال اندازه ی یه گریپفروت بزرگ بود تصمیم گرفتیم برا اینکه حیف و میل نشن دو سه نفری یه دونه بخوریم ، مزه و طعم پرتقالا به قدددددری متفاومت و دلچسب بود که من‌تا مدتها مزه اش زیر زبونم بود. کلا اینکه زوری مارو نگهداشت برا گروهمون که سفر اولی بودیم خیلی جالب بود😍🥰 @arbaeen40