____🍃🌸🍃🌸🍃____ ... ابراهیم آمد کنار من و قضیه را گفت. من ناراحت و عصبانی شدم. نمی دانم نیروها چرا انگیزه شرکت در این عملیات را نداشتند. ابراهیم کمی فکر کرد و گفت:«فهمیدم چه کار کنیم!» باتعجب گفتم:«چه کار؟» جواب نداد و سریع رفت بالای خاکریزی که نیرو ها پشتش کز کرده بودند. با صدای بلند و لهجه ی عراقی خودشان گفت:«شیخ مختار الان با من تماس گرفت و گفت به نیروهای نجبإ بگید سریع عملیات رو ادامه بدن.!» شیخ مختار فرمانده عملیات لشکر نجبإ بود! و عراقی ها برایش می‌مردند. حالا چطور این ترفند به ذهن ابراهیم رسیده نمی‌دانم؛ اما عجیب تر این بود که عراقی‌ها باورشان شده بود؛ آخر این نصف شب، شیخ مختاری که در عراق بود چطور با ما که وسط مزارع جنوب حلب سوریه بودیم تماس گرفته بود! به هر حال مجبور بودیم از این حربه استفاده کنیم؛ هزینه زیادی تا اینجای عملیات شده بود و اگر پیشروی نمی‌کردیم، یگان ما زیر سوال بود. در ثانی مجاهدین زینبیون جلوتر رفته بودند و منتظر رسیدن ما به خط خیز اول بودند. به هرحال عراقی ها تا این جمله ابراهیم را شنیدند با سرعت و مثل برق از خاکریز عبور کردند و مسیر را ادامه دادیم. 🔻ادامه دارد... ─‍‌┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─ 🎁 🌐 | www.aref-e-mojahed.ir 🔗 | @arefanemojahed 📧 | info@aref-e-mojahed.ir ✅ نشرش با شما