سر باز کرده از جگرم زخم روزگار رفتی به سوی فاطمه بابای بیقرار! مادر که رفت، خانه شد آوار بر سرم آن خانه‌ی خراب، پس از تو شده مزار هم با عمامه‌ی سر تو گریه می‌کنم هم با لباس مادر و آن میخ نیشدار این پیرمرد بین خرابه چه می‌کند؟ یک شب ترا ندیده و مُرده از انتظار گرچه حسن، حسین، ابالفضل پیشم‌اند دارم در این خرابه دگر حال احتضار گفتی ز قاتلت که اسیر است بگذریم بعداً اسیر او بشوم می‌کنی چکار؟ جایت به سائلان، صدقه داده‌ام ولی دارم ز کوفیان نگرانی بیشمار امروز که ز کوچه گذشتم دلم شکست خوردم به خانه‌های یهودی بی‌اختیار وقتی که از حوالی بازار رد شدم ترسیدم از نگاه قماشی شراب‌خوار من صورتم کمی بخراشد چه می‌کنی؟ سخت است بی حسینِ تو برگردم این دیار باید بترسم از غم سرهای روی نی باید به روی ناقه‌ی عریان شوم سوار می‌ترسم از حسین که سر در بیاورد پیش رقیه با لب خونین و پر غبا 🌐 https://eitaa.com/Arshiv_Gholam