#تجربه_من ۱۱۴
#تک_فرزندی
یه خانمی تو آشناهامون داریم که همه جوره تامین هستن اما فقط یدونه دختر داشتن، با توجه به اینکه دخترشون خیلی خوش برو رو و باکمالات هست، قدوقواره شم درشت بود، تقریبا از ۱۲_۱۳ سالگی خواستگارای خوب داشت، چند بار تا مرز عقد پیش رفتن ولی هر بار مادرش با یه بهانه ای بهم میزد مراسمو، نهایتا همه به این نتیجه رسیدن که مادر بخاطر وابستگی به تنها دخترش نمیتونه ازش دل بکنه....
خلاصه بعده از سر گذراندن خواستگارهای زیاد، دخترک تو سن ۱۸ سالگی موفق شد با یه پسر خوب از شهر خودشون ازدواج کنه که در واقع نزدیک مادرشم باشه، البته محل کار پسر یه شهر دورتر بود، یه سالی گذشت تا عروسی کردن و رفتن شهر محل کار آقا داماد...
مادرش تقریبا افسردگی گرفته بود اوایل خودش میرفت پیششون و مدام درخواست میکرد زود زود بیاین به ما سر بزنین و... بعد یه مدت دیگه هر بار میومدن، به داماد میگفت تو برو دخترم چند روز بیشتر پیشم بمونه ما خودمون میاریمش، یا موقع رفتن دخترش همش گریه زاری راه مینداخت و...
خلاصه کاری کرد که داماد موند تو روشون، گفت با اینکه زنمو خیلی دوست دارم ولی نمیتونم با شرایط شما ادامه بدم و همش تو جاده باشم... و همین شد باعث اختلاف و الان دختر جوان و با کمالاتشون تو سن تقریبا ۲۰ سالگی، طلاق گرفت. البته داماد ظاهرا بنده خدا فقط قصد داشت به قول خودش اینا رو بترسونه ولی مادره ازش استقبال کرد که بهتر، تو لیاقت دخترمو نداری و....
حالا مادره رو بردن دکتر گفته به دخترش زیاد وابسته بود و بخاطر دور شدن ازش افسردگی شدید گرفته....
کاش قبل از اینکه مایه عبرت دیگران بشیم، عبرت بگیریم...
🆔
@asanezdevag