روزگاریست که سودای بتان دین من است
غم این کار، نشاط دل غمگین من است
دیدن روی تو را دیده ی جان بین باید
وین کجا مرتبه یرچشم جهان بین من است
یار من باش که زیب فلک و زینت دهر
از مه روی تو و اشک چو پروین من است
تا مرا عشق تو تعلیمِ سخن گفتن کرد
خلق را ورد زبان، مدحت و تحسین من است
دولت فقر، خدایا به من ارزانی دار
کاین کرامت، سبب حشمت و تمکین من است
واعظ شحنه شناس این عظمت گو مفروش
زان که منزلگه سلطان، دل مسکین من است
یارب! این کعبه ی مقصود، تماشاگه کیست
که مغیلان طریقش، گل و نسرین من است
حافظ از حشمت پرویز دگر قصه مخوان
که لبش جرعه کش خسرو شیرین من است
#حافظ
#شعر
#غزل
✅✅✅✅