🔻تجربه نگاری 🔰داستان دنباله دار ✅قسمت پنجم ساعت 5 عصر است. تلفن باز هم زنگ می زند. شماره مهدیه را که میبیند کمی دلش آرام میشود، گوشی را برمیدارد. _سلام مهدیه جان، کیسه آب بچه پاره... _سلام عزیزم وسایلات رو بردار بیا این بیمارستان که میگم... صدایش از شادي می لرزد... _گفتی که خانم دکتر امروز نیستش! _چرا چرا هست، فقط همین امشب کشیکه، گفته زود خودتو برسونی... نفس راحتی می کشد. اشک هایش را پاك میکند. ابوالفضل را محکم میبوسد و دلش به امیدي خوشایند گرم می شود. راه میافتد سمت بیمارستان. اگر سید بود با هم میرفتند بیمارستان و همراهی اش اضطرابش را کمتر می کرد. به بیمارستان که میرسد سراغ بخش زایمان را میگیرد. بخش زایمان پر است از پدر و مادر و همسرهایی که به همراهی آمده اند با دسته گل و ساك هاي نوزادي نو و زیبا و شادي و انتظار درچهره هایشان موج می زند ، ولی ... تنها همراه سارا، دختر خواهرش است...خودش رابه پذیرش معرفی می کند و می گوید از طرف خانم دکتر آمده است. کارهاي بستري سریع تر از آنچه انتظار داشت انجام می شود. دکتر براي معاینه بالاي سرش می آید. _سلام عزیزم اسمت چیه؟ _سارا _کیسه آب بچه هم که پاره شده... ولی جاي نگرانی نیست . آرامش دکتر و محیط بیمارستان اضطرابش را قدري کمتر می کند. شبی که نگرانش بود فرا رسیده است. درد هنوز هست اما تشویش نه... از اینکه همه اینقدر هوایش را دارند متعجب است از پرستار و دکتر و ...همه مثل پروانه دورش می گردند... انگار فصل نگرانی و بی کسی به سر آمده است و دنیا بعداز مدتها با او مهربان شده است، پرستار فشارش را می گیرد. _خوبی خانم؟ _خدارو شکر. دردام خیلی زیاده، بچه ام چیزیش نشده؟ _نگران نباش عزیزم دکتر حواسش به همه چیز هست. یکی از بهترین دکتراي این بیمارستانه. استاد دانشگاهه . باز چشم هایش را از زور درد به هم فشار می دهد. امیدوار است که زودتر دختر زیبایش را در آغوش بگیرد و دردها تمام شود. شبی است طولانی و پر درد... اما پرامید و روشن... اذان صبح را که می گویند صداي دلنشین گریه نوزادي زیبا در گوشش می پیچد...درد جایش را به شادي عمیق و وصف ناپذیري داده است... دست هاي کوچک سادات کوچکش را می بوسد و صورتش به لبخندي ژرف گل می کند. حالا مسئولیت اش براي شاد و سلامت نگه داشتن خانواده سه نفره اش سنگین تر شده است. دکتر گرم و مهربان به رویش لبخند میزند. _خداقوت مامان نمونه. ولی به موقع رسیدیا، اگر تا امروز صبح صبر می کردي معلوم نبود چی به سر اون طفل معصوم میومد. کارخدا بود که دیشب دردت گرفت تو تنها شب کشیک من. _بچه ام حالش خوبه؟ _آره خوبه. نگرانش نباش ولی به خاطر اینکه کیسه آب چند ساعت زودتر پاره شده بود و کلیه هاي تو هم عفونت داشت باید یکی دو روزي تو بیمارستان بمونه. _اونوقت هزینه زایمان و بستري بچه چی می شه؟ بیمه جور شد؟ _بیمه که درست نشد. اصلاً وقت نکردیم بیمه ات کنیم، ولی نگران هزینه ها نباش جور می شه. خدا رو شکر همه چیز بخیر گذشت. تو فقط استراحت کن، روز سختی رو گذروندي. چه روز طولانی و سختی بود دیروز، امشب که باز به خانه خودش برگشته است آرامش را با تمام وجودش حس می کند... ♦ ......🌿🌺🌿......♦ 🔻شما هم اگر خاطره‌ای و یا تجربه‌ای دارید از طریق آیدی زیر برای ما ارسال کنید. @Sarmayehayezendgi 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 برای دیگران هم ارسال کنید شاید یکی با خوندن این متن یک نفر به خانواده‌اش اضافه کنه و صدقه جاریه برای شما باشه 💎 رویداد هم آفرینی "سرمایه‌های زندگی" https://eitaa.com/asayepiri