🌹 به هر چنگی نشان دادند چیزی را هر از گاهی کبوتر بچه‌ای در قصه‌ای با بچه روباهی یکی یک مهره‌ی دررفته پنهان کرده بر بامی یکی هم یک پرِ نشکسته پیدا کرده در چاهی یکی در چنگِ خود دارد گلویی را در آوازی یکی هم پرده‌ای را پرده‌ی فریاد کوتاهی یکی بر گنبد زخم کبودش می‌زند بالی یکی بود و نبودِ آن یکی را برده بیراهی یکیشان با سرِ پایین پیِ شام سرِ بامی یکیشان با سرِ بالا پی راهِ ته چاهی نبین بر صحنه‌ی پَر جنب و جوشی بزم شب‌پایی ببین در گوشه‌ی تاریکی اما رقص اشباحی یکی با زبریِ کرک تن‌اش خارانده شد خاکی یکی بر نرمی بال و پرش خوابانده شد شاهی یکی خوابیده در حصرِ امان سلّه‌ی امنی یکی بیدار در بی‌مرزی کور کمینگاهی یکی با قطره‌های اولین خون می‌زند نقشی یکی با زخمه‌های چنگِ آخر می‌زند راهی یکی در فکر خنجِ بی‌خطایی بر تن خامی یکی در فکر قیقاجِ کجی تا ابروی ماهی یکی بر بال خود در حال خود خوشخواب مبهوتی یکی با چنگ خود نیرنگ خود بدکیشِ آگاهی کبوتر بچه‌ای سر می‌کند زیر پر و بالی همین که می‌کشد از چینه گردن بچه روباهی @ashareamirhosienhedayati