eitaa logo
اشعار استاد امیر حسین هدایتی
189 دنبال‌کننده
142 عکس
15 ویدیو
1 فایل
در خون زد و بر پوستم با استخوانم وا داشت بنویسم که ننویسم...بخوانم ادمین👇 شعری از استاد دارید یا نکته‌ای هست بفرمایید @Benvic
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 روضه‌ی دعوت به شام، خانه‌ی خواهر حاضر و آماده نیست شیعه که باشی محض سلامت مدام آب بنوشی مساله‌ها ساده نیست شیعه که باشی @ashareamirhosienhedayati
🌹 دیوانه چو دیوانه ببیند چه بگوید اینها همه زیر سرِ سودای حسین است آتش زدن آب و دَم آوردن آتش اینها هنر مردمِ صحرای حسین است بالا برود با سرِ افکنده‌ی خورشید بر نیزه چه جای سرِ بالای حسین است @ashareamirhosienhedayati
🌹 در سنگ و صخره ریشه‌ی کوه است کشتی‌سوار حضرت نوح است بگذار اتفاق بیفتد این جفت روی طاق بیفتد این آشتی به نیّت جنگ است نوزاد این قبیله پلنگ است ای قصه‌گوی خواب نرفتن عطشان پیِ سراب نرفتن ای لحظه‌ات مناسب فردا یک چشمه‌‌ات اشاره‌ی فردا جادو نواز! پنجه‌ی تردست لاجرعه سرکشیده‌ی سرمست این رختِ رفتن است به تن کن سرخ است این قواره کفن کن ملای روم و بلخ بگوید این کهنه را به تلخ بگوید اما تو ای شهیدِ خدایی از مولوی نپرس کجایی ای بر مزار خویش نشسته ای خونِ رفته از تنِ خسته در کوچه جز تو مرگ کجا بود جز درد عشق درد کجا بود دریای سرخ آب ندارد جوی جنون شتاب ندارد داروغه کو که مست بگیرد پیک تو را به دست بگیرد دستت نشانه گرفته به بندت شَهپر شکسته بامِ بلندت پیری کجا و شور جوانی وقتی تو ناقه را بدوانی تیغی که در مصاف سنان بود حرفی که بود و زیر زبان بود نشکسته است تا تو برویی ناگفته ماند تا تو بگویی @ashareamirhosienhedayati
🌹 این همه خورده بر دلم این همه رفته بر سرم من چه کنم که از سرت لطمه نخورده بگذرم از همه سو شنیده‌ای وصفی از او که دیده‌ای ای که به جان رسیده‌ای بر سر کوی دلبرم دلبرم ای شکردهان تلخ گذشته در نهان تا تو ملیکه چون شهان بگذری از برابرم در دلت ای نگار من شانه به شانه می‌شوم از سرت ای بهار من شاخه به شاخه می‌پرم زلفی اگر که دارمی طعنی اگر که بارَمی تا نگران کارمی کنگره کو که بنگرم پای جنون که می‌رسد تا نرسی نمی‌دوم صحبت دل که می‌شود تا ندهی نمی‌برم با رخِ تلخ درهمی چشم چلانده از غمی آدمی از چه عالمی در تو کشیده در برم پرده مکش که عابرم صفحه مَدر که شاعرم بارم و بار خاطرم صیدم و صید لاغرم جوش جوانه‌ی هوس بر لب قیچی هرس طوطی مرده‌ی قفس قصه‌ی سطر آخرم خاکم اگر تو می‌دوی خانه اگر تو می‌روی همقدما! معطّلم همنظرا! محقّرم هندوی روزه‌خوار تو رهزنِ حمله‌دار تو صوفی پنبه‌کار تو سجده‌گذار کافرم برده‌فروش در به در کِی بفروشد ای قمر هم به سرای دیگر و هم به بهای کمترم بر سر شانه بار تو زلف قصیده وار تو چنگ زدم به تار تو تا بنوازی از سرم @ashareamirhosienhedayati
🌹 کجاست یار همین جا و در کنار من است نشسته کنج سکوت اتاق و تار من است پلنگِ بی‌جگرم پیش چشم او آهوست کجاست یار به صحرا پی شکار من است گلو گرفته به سرپنجه‌ی بلند بلند غریو و غرّش و غوغای بی‌مهار من است به خشک کردن صید تپنده‌اش سرگرم به چارگوشه‌ی دنیای موزه‌وار من است سرش به طاق رفيع فلک رسیده و باز اسیر غمبرکِ ساحل کنار من است گشاده روی نظرتنگ، خوش دسیسه‌ی من که زهر مار درآورده از دمار من است کجاست یار همین جا درست بر لب بام که آفتاب یخِ عصر احتضار من است لبم شکافته بر پلکان هشتىُ دوست سرم شکسته‌ی پسکوچه‌ی نگار من است اگر به بوی دهان شير پرورانده کسی فقط هموست به جرات که جانشكار من است به حجره‌ام زد و دخلم درآمد و به درک! که تارِ طره‌ی این مشتری مدار من است فشار داده در و تخته را و گردن من نه پای یار که او پایه ی قمار من است نشست بر سر طاقش که جفت برخیزد ورای هوش و شتابی که انتظار من است همیشه بر رج اول نشسته خشت تنم مُحاسب من و توضیح استوار من است چنانچه پرده‌ای از ضعف من به رخ بکشد کدام گوشه زدن ضربه‌ی فرار من است کجاست یار میان سیاه چادر ایل عذاب قبر نیاکان پر شمار من است کجاست از خودش در شناسنامه ی من مؤلف لغت اسم مستعار من است سبو به سایه‌ی ابروی خود نهاده ولی نه شادخوار و نه غمخوار روزگار من است بزن به قرنِ يكم دوم ای خراب شده! که شهد لب پرِ پیرانه‌اش گوار من است حریر نازکِ زر دوز پرنیان گیرش همیشه گرته پذیرِ من و غبار من است به باغِ چینه و پرچین کشیده‌ام بنگر یکی از این‌همه سرو بلند یار من است @ashareamirhosienhedayati
🌹 بدترین راه باش اما باش روزها ماه باش اما باش سرطان قدیمی‌ام برگرد سخت و جانکاه باش اما باش ناله باد در بهارم باش گریه باغ در انارم باش خون پاییز در رگانم شو خنجرِ تیز در کنارم باش به دلم چنگ باش اما باش ناهماهنگ باش اما باش خطر و خون و انفجار و غبار همه‌جا جنگ باش اما باش در سرم سرگذشت خاکم باش خوردگی‌های اصطکاکم باش باش در قطعی سیاهرگم لحظه حتمی هلاکم باش کشته‌ی خواب باش اما باش حوض بی‌آب باش اما باش زنگ بین دو استراحت من روی اعصاب باش اما باش غم برگشته‌ی درونم باش بدترین حالت جنونم باش رگ با پیچ و مهره بسته‌ی من خفگی با طناب خونم باش زود یا دیر باش اما باش عشق بی‌پیر باش اما باش گره افتادن و بریدن من غم تغییر باش اما باش مرگ مظروف و ظرف در من باش یک شنود از دو حرف در من باش بکش و تکه تکه دفنم کن اوج و تاثیر و ژرف در من باش دیر یا زود باش اما باش از سرم دود باش اما باش اتفاق تورّم غم من حجم کمبود باش اما باش شامه‌ی کورم و تو فردا باش تنه‌ی سوزم و تو گرما باش آخرین نسل را نجات بده پسر نوحم و تو دریا باش سال‌ها قهر باش اما باش بند این نهر باش اما باش سر این سادگی معامله کن دختر شهر باش اما باش کفنم باش خاک گورم باش خارج از خاک گور نورم باش من دیوانه را تمیز بده سقف ویرانه‌ی نمورم باش ترکش جسته باش اما باش خط نشکسته باش اما باش در همین دره‌ی کمین خورده نعش سردسته باش اما باش دل در خون تپیده‌ی من باش نفس نم کشیده‌ی من باش به هلاکت رسیده‌ی تو منم به حیات آرمیده‌ی من باش افق دور باش اما باش در افق گور باش اما باش یک بهار موقت کوتاه گل و شیپور باش اما باش @ashareamirhosienhedayati
🌹 من منتظر شدم که بیایی به دفترم شاید قلم بگیری و بنویسی از سرم یا از سرم سوال کنی چیست در دلم یا پرسشی کنی چه کسی نیست در برم در دفترم بمانی و همراهی‌ام کنی تا هر کجا کشید و رمق داشت جوهرم در دفتر معذّب من در مقابلم بر سطر و روی راحتی و در برابرم از پلّه‌های دفتر خود پرت می‌شوم گویا دهان گشوده زمین در مشاعرم دیگر نمی‌کشم، به جز این‌بار از دلم دیگر نمی‌خورم، مگر از کاسه‌ی سرم می‌خواهی التماس کنم با عواطفم یا بر سرت هَوار شوم با اَوامِرم در دفترم نشانده شوم برگ می‌دهم برگی که با نسیم تو هم‌ رنج می‌برم @ashareamirhosienhedayati
🌹 شبیه ما نشدی بین ما قرار نداری شکایتی هم از این روز و روزگار نداری تو ای به این طرف و آن طرف نگاه نکرده گذشته آمد و آینده رفت و کار نداری تو ای پری که به موج بلند شانه کشیدی دلت خوش است که چرخیدی و غبار نداری غلیظ تیره‌تر از خون خود به شیر خوراندی سرِ رمیدن از این دره‌ی شکار نداری چرا به فکر نبودی چرا دفاع نکردی تویی که طاقت ما را در این فشار نداری از این دو بطری خالی بزرگ‌تر بزن امشب به این هدف که کمانی به دست یار نداری چه عاشقی‌ست که مثل مگس مدام پراندی چه سایه‌ای‌ست که یک لحظه در کنار نداری کلید قفل دهانت شکست و هیچ نگفتی شکافتی دهن ذره را و بار نداری چرا تو از سرِ شهری چنین مهیب بیفتی که مثل بمب نیفکنده انفجار نداری چرا تو در پیِ خلقی چنین ضعیف بلرزی که کمترین نَوَسانی در این مدار نداری دو موج پس زده را با دو شانه پیش کشیدی نگو که در جریان خودت قرار نداری تو سنگ زیر سر مارهای سمّی صحرا چرا زبانِ درآوردن شکار نداری چنان بلایی و دیگر سر کسی نمی‌آیی که با حواشی خود سالهاست کار نداری تو کافرانه به دست غبار دست کشیدی به آن نشان که امیدی به انتظار نداری تو پر فکنده چرا دستِ کم به باد نرفتی تو بو گرفته چرا لااقل مزار نداری کجای دامنت از دست می‌دهی که بگیری سرِ مرا که به زانویت ای نگار نداری شمرده گفتی و از جمله‌ی همان کلماتی که حرف‌های خودت را در اختیار نداری دو چشم تیره‌ی تیموری کشیده به تبت من‌ام تُغای! تو هم چشم سبزوار نداری @ashareamirhosienhedayati
🌹 چکه کن چکه کن ببار ببار ابرِ نازا به سطر و دست‌خطم نفتِ توی بخاری‌ام... تو خفه به تو چه! جنس سقف و نیمکتم ..... شریان تو را گرفت و نبست خون که یخ بسته بود آب شده آخر از دست دست کردنِ کیست که هوا گرم و خون خراب شده .... از کجا آمدم؟ بگو به خودت به کجا می‌روم؟ نگو به کسی الغرض قصه را ادامه نده که نمی‌ماند آبرو به کسی @ashareamirhosienhedayati
🌹 این کوچه و این شاعر و این خانه‌ی ساقی این خیل رقیبان همه دیوانه‌ی ساقی امشب بروم مست کنم کوچه به کوچه لب تر کنم از شربت میخانه‌ی ساقی لب تر کنم از چای دم‌آورده‌ی سقا از آب طربناک شفاخانه‌ی ساقی وا کرده در میکده را تا بگذارم لب بر لبه‌ی داغ تو پیمانه‌ی ساقی زیباتر از آن خطِّ بناگوش شکسته یا خوش‌تر از اُرجوزه‌ی مستانه‌ی ساقی نشنیده کسی حرف لغتنامه‌ی مستی تا بشنود از راوی افسانه‌ی ساقی برگشته و گیسوی مَلَک خاکی و خونین افتاده به دریوزگی از شانه‌ی ساقی رفتم که به گردش برسم چشمه به چشمه ننشیند اگر بر رخ مردانه‌ی ساقی بی‌نقش و تراش از صدف تشنه درآمد زیبایی دیرینه‌ی دردانه‌ی ساقی افتاده‌تر از اشک در این قصه ندیدم جز مشک که افتاده به سر شانه‌ی ساقی ای شمس! که از کفِّ قمر شمع گرفتی تا کی بزنی در پر پروانه‌ی ساقی افتادی و نقشی زدی ای دست بریده این سکه و این هم پرِ همیانه‌ی ساقی @ashareamirhosienhedayati
🌹 آن زمان دیر دیگر از همان هم دیرتر شد انتظار از منتظرهای جهان هم پیرتر شد روشنم کردی چرا در خانه از هر نورگیری پرده‌ای آویختم آن خانه هم دلگیرتر شد . پرده را مولای من بر صورت ماهت کشیدی... @ashareamirhosienhedayati
🌹 از پشت ابرِ تیره‌دلِ بدخواه دارد چراغ می‌زند امشب ماه جوشِ چلانده می‌زند امشب ابر باران ولی گرفته بحمدلله... @ashareamirhosienhedayati