مانند شمعی سوختن را یاد من ده آتش بگیرم از جدایی از جدایی در ظلمت و دام گناهان گیر کردم ای آخرین راه نجات من کجایی خارم ولی شادم به پای گل نشستم بوی تو عمری کرده از من دلربایی ای انتهای عشق و احساس و عطوفت کاری نکردم بهر تو جز بی وفایی من مطمئنم از کران های ره عشق با لشگرت با آسمانهایی می آیی چشم انتظارم از سفر برگردی آقا چشمم بگیرد با تو انوار خدایی محمدحبیب زاده