. . دلم بخاطر زوّار ساده راه افتاد برای اینکه شود استفاده راه افتاد رسید با گُذر دیگری به مرز خودش اجازه داده اجازه نداده راه افتاد پدر بزرگ و تمامی بچه ها یعنی «حبیب» با همه ی خانواده راه افتاد شکست حضرت جبریل بالهایش را سپس شبیه من و تو پیاده راه افتاد نه اینکه پای پیاده به سمت تو زائر برای بردن زوّار،جاده راه افتاد همینکه جاده به پا خاست،در یسار و یمین نشسته باد و درخت ایستاده راه افتاد برای خاطر آهن ربای شش گوشه بُراده آب شد و بی اراده راه افتاد شکست شیشه ی مِی در نجف به دست علی که سمت کرب و بلا رود باده راه افتاد ✅مهدی رحیمی شهریور۱۴۰۲ علیه_السلام .