_من دیگه صاحب اونجا نیستم. قرار بنام لیلا بشه با ایشون حرف بزنید
لیلا:_اما امیر...
_اما نداره
لیلا:_پس من هیچ هزینه ای نمیگیرم پولشو خرج بچه ها کنید
مدیر:_خدا خیرت بده دخترم. این بچه هارو از بلا تکلیفی نجات دادی
بلند شدم وایسادم
_من میرم بیرون لیلا یه لحظه میای؟
لیلا:_فعلا با اجازه
رفتم پشت ماشین منتظر لیلا شدم
لیلا:_بله عزیزم
_من باید برم. فردا منتظرم باش میام دنبالت بریم پیش دکتر خب...
لیلا:_الان کجا میخوای بری
_میخوام برم سر به شرکت بزنم. خیلی وقته رسیدگی نکردم
لیلا:_باشه خداحافظ
با بچه ها خداحافظی کردم
سوار ماشین شدم البته ماشین لیلا بود
ماشین خودم خونه بود.
ضبط ماشین و روشن کردم اولین باری بود همچین آهنگهایی گوش میدادم صداشو یکم زیاد کردم ....
.
.
.
صدای طبل و سنج و بوی اسفند
همه یک رنگن و چه خوبه حسم
همه چشم انتظارن یه نگاه کن....
🍁ادامه دارد....
🍂نویسنده؛ فیروزه صفایی
🍂
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🍁🍁🍂🍂🍂❣🍂🍂🍂🍁🍁