。☆✼★━━━━━💠━━━━━━★✼☆。 🍃رمان واقعی تلنگری و آموزنده 🍃روایت یکی از جانبازان مدافع حرم 🍃قسمت ۲۷ و ۲۸ همينطور كه برخی اعمال روزانه مرا نشان ميداد،به من گفت: _نگاه حرام و ارتباط با نامحرم خيلی در رشد معنوی انسانها مشكل‌ساز است. مگر نخوانده‌ای كه خداوند در آيه ۳۰ سوره نور ميفرمايد:"به مؤمنان بگو:چشمهای خود را از نگاه به نامحرم فرو گيرند.(۱)" بعد به من گفت: _اگر شما تلفن را قطع نميکردی، گناه سنگيني در نامه‌ی اعمالت ثبت ميشد و تاوان بزرگی در دنيا ميدادی. جوان پشت ميز، وقتی عشق و علاقه من را به شهادت ديد جمله‌ای بيان كرد كه خيلی برايم عجيب بود.او گفت: _اگر علاقمند باشيد و براي شما شهادتنوشته باشند، كه شما داشته باشيد، شش ماه شهادت شما را به عقب مياندازد. خوب آن ايام را به خاطر دارم.اردوی خواهران برگزار شده بود. به من گفتند: _شما بايد پيگير برنامه‌های تداركاتی اين‌اردو باشی.اما مربيان خواهر،كار اردو را پيگيری‌ ميكنند،فقط برنامه تغذيه و توزيع غذا با شماست.درضمن ازسربازها استفاده نكن. من‌سه‌وعده‌درروزباماشين‌حامل‌غذا به محل اردو ميرفتم و غذا را ميكشيدم و روی ميز ميچيدم و با هيچكس حرفی نميزدم.شب اول،يكی از دخترانی كه در اردو بود، ديرتر از بقيه آمد و وقتی احساس كرد كه اطرافش خلوت است، خيلی گرم شروع به سلام و احوالپرسی كرد. من سرم پايين بود و فقط جواب سلام را دادم. روز بعد دوباره با خنده و عشوه به سراغ من آمد و قبل از اينكه با ظروف غذا از محوطه اردوگاه خارج شوم،مطلب ديگری گفت و خنديد و حرفهايی زد که... من هيچ عكس‌العملی نشان ندادم.خلاصه هربار كه به اين اردوگاه مي‌آمدم، با برخورد شيطانی اين دختر جوان روبرو بودم. اما خدا توفيق داد که واکنشی نشان ندادم.در بررسی اعمال،وقتی به اين اردو رسيديم،جوان پشت ميز به من گفت: _اگر در مكر و حيله آن زن گرفتار ميشدی، به جز آبرو، كار و حتی خانواده‌ات را از دست ميدادی! برخی گناهان، اثر نامطلوب اينگونه در زندگي روزمره دارد...يكی از دوستان همكارم، فرزند شهيد بود.خيلی با هم رفيق بوديم و شوخي ميكرديم. يكبار دوست ديگر ما،به شوخی به من گفت: _تو بايد بروی با مادر فلانی ازدواج كنی تا با هم فاميل شويد. اگه ازدواج كنيد فلانی هم پسرت ميشود! از آن روز به بعد،سر شوخی ما باز شد.اين رفيق را پسرم صدا ميكردم و...هر زمان به منزل دوستم ميرفتيم و مادر اين بنده خدا را ميديديم، ناخودآگاه ميخنديديم.در آن وادي وانفسا، پدر همين رفيق من در مقابلم قرار گرفت.همان شهيدی كه ما در مورد همسرش شوخی ميكرديم. ايشان با ناراحتی گفت: _چه حقی داشتيد در مورد يك زن نامحرم و يك انسان اينطور شوخی كنيد؟ 🍃باغ بهشت از ديگر اتفاقاتی كه در آن بيابان مشاهده كردم، اين بود كه برخی بستگان و آشنايان كه قبلا از دنيا رفته بودند را ديدار كردم. يكی از آنها عموی خدابيامرز من بود.او در بيمارستان هم كنار من بود.او را ديدم كه در يك باغ بزرگ قرار دارد. سؤال كردم: _عمو اين باغ زيبا را در نتيجه كار خاصی به شما دادند؟ گفت:_من و پدرت در سنين كودكی يتيم شديم. پدر ما يك باغ بزرگ را به عنوان ارث براي ما گذاشت. شخصی آمد و قرار شد در باغ ما كار كند و سود فروش محصولات را به مادر ما بدهد.اما او با چند نفر ديگر كاری كردند كه باغ از دست ما خارج شد. آنها باغ را بين خودشان تقسيم كردند و فروختند و...البته هيچكدام آنها عاقبت به خير نشدند.در اينجا نيز تمام آنها گرفتارند. چون با اموال چند اين كار را كردند. حالا اين باغ را به جای باغی كه در دنيا از دست دادم به من داده‌اند تا با ياری خدا در قيامت به باغ اصلی برويم. بعد اشاره به در ديگر باغ كرد و گفت: _اين باغ دو در دارد كه يكی از آنها برای پدر شماست كه به زودی باز ميشود. در نزديكی باغ عمويم، يك باغ بزرگ بود كه سر سبزی آن مثال زدنی بود. اين باغ متعلق به يكي از بستگان ما بود. او به خاطر يك وقف بزرگ،صاحب اين باغ شده بود.همينطور كه به باغ او خيره بودم، يكباره تمام باغ سوخت و تبديل به خاكستر شد! اين فاميل ما، بنده خدا باحسرت به اطرافش نگاه ميكرد.من از اين ماجرا شگفت‌زده شدم. باتعجب گفتم: _چرا باغ شما سوخت؟! او هم گفت: _پسرم، همه اينها از بلایی است كه پسرم بر سر من می‌آورد.او نميگذارد ثواب‌خيرات اين زمين وقف شده به من برسد. اين بنده خدا با حسرت اين جمالت را تكرار ميكرد.بعد پرسيدم: _حالا چه ميشود؟ چه كار بايد بكنيد؟ گفت:_مدتی طول ميكشد... __________ ۱.امام صادق علیه‌السلام در حديثی نورانی ميفرمايد:"نگاه حرام تيری مسموم از تيرهای شيطان است.هرکس آن را تنها به خاطر خدا ترک کند، خداوند آرامش و ايمانی به او ميدهد که طعم گوارای آن را در خود مييابد." 💠ادامه دارد.... 🍃کاری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی 🍃https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 。☆✼★━━━━━━ - ━━━━━━★✼☆。