با دیدن فاطمه سر از پا نمی شناسم و بغلش می گیرم و دور تا دور خونه با او میدوم.لیلا می گوید:
_مامان این چشه؟ من روز عروسیم اینقدر خوشحال نبودما. خبریه؟؟
مادر هم که گیج شده، میگوید:
_نمیدونم والا، من سر از کار این درنمیارم. نبابا این ازین چیزا خوشحال نمیشه!
به نفس نفس می افتدم و وارد خانه می شوم.محتوایات زنبیل مادر را خالی می کنم و سر جایش میگذارم. روزنامه را به دست لیلا میدهم.
لیلا به دنبال اسمم میگردد، با دیدن نامم نگاهش را دور خانه می چرخاند و پقی زیر خنده می زند.
_این تویی ریحانه؟ رتبه ۸۵؟؟ دانشگاه تهران؟
با خوشحالی سر تکان میدهم و می گویم:
_آره! باورم نمیشه لیلا.
بغلم میکند و در گوشم میگوید:
_پس یه شام باید به من بدی.
+شیرینیش محفوظه!
مادر هم که انگار چیزهایی شنیده، می پرسد:
_قبول شده؟ کجا؟
_آره مامان قبول شده! دانشگاه های تهرانم تازه قبول شده.
_تهران؟
دستهای مادر را میگیرم و شروع میکنم به شستن برنج ها.
_امروز ناهار با منه.
مادر هنوز گیج است و بی اختیار کنار میرود.مشغول درست کردن قیمه می شوم و پیاز ها را خرد میکنم.
مادر و لیلا درحال سبزی پاک کردن هستند. فاطمه هم برایم شعر می خواند.
ظهر سر و کله آقامحسن،آقاجان و محمد پیدا می شود.
هنوز هم در پوست خود نمیگنجم. چادر را بر می دارم تا برای احوالپرسی بروم.لیلا با دیدن من به پدر و آقامحسن میگوید:
_ریحانه دانشگاه قبول شده! رتبه اش شده ۸۵!
رنگ خوشحالی را در چشمان آقاجان احساس نکردم اما هر دویشان به من تبریک گفتند.
سالار و سبزی را در ظرف ها جا میکنم و سفره را با کمک هم پهن میکنیم.بعد از ناهار هم آنقدر انرژی داشتم که ظرف ها را هم شستم.
دستانم را میشویم و در کنارشان میوه میخورم. پرتقالی به دست فاطمه میدهم و فاطمه با شادی از من قبول میکند. دست و پاشکسته میخواهد در مورد مهمانی که دیشب رفته اند صحبت کند.
اذان مغرب را که میدهند لیلا و آقامحسن هم می روند.
جانماز را پهن می کنم و مشتاق تر از هر گاه سر به مُهر میگذارم.بعد از نماز آقاجان وارد اتاق میشود و کنارم مینشیند.
_قبول باشه.
به طرفش برمیگردم و با لبخند میگویم:
_قبول حق.
+ریحانه تصمیمت برای رفتن به دانشگاه چیه؟
نمیدانم چرا آقاجان همچین سوال از من میپرسد ولی میگویم:
_من میخوام برم دانشگاه فرح و رشته ی جامعه شناسی رو بخونم.
+پس میخوای بری دانشگاه!
_بله. مشکلی داره بنظرتون؟
آقاجان نفس عمیقی میکشد و میگوید:
_راستش تو دیگه بزرگ شدی من نباید بهت دستور بدم ولی وظیفم اینه راهنماییت کنم.
+میشونم آقاجون!
_راستش وضعیت دانشگاهها زیاد مطلوب نیست.برای اینکه اختلاط بین دخترا و پسرا در دانشگاه ها بیشتر بشه اونا برای ورود دانشجوهای دختر به دانشگاهها امتیازات خاصی قائل شدن. مثلا نمره دانشجوهای دختر که در 2/1 و 3/1 ضرب میکنن.خدا میدونه چقدر فساد انداختن به جون این جوونا!
من با شنیدن این حرفها ناراحت شدم و گفتم:
_پس بگو چرا بیشتر دانشجو دختر میگیرن. دخترای بیچاره هم فکر میکنن شاه به نفعشون کار میکنه و رگ فمینیسمی۱ شون باد میکنه!درحالی فقط یه وسیله اند تا برن دانشگاه و ترگل و وَرگل کنن برای پسرا و هم خودشون و پسرا رو از رشد علمی نگه دارن.
+آفرین! دقیقا همینطوره. چقدر قدرت تحلیلت بالا رفته.
_دست پرورده شمام آقاجون!
+میری دانشگاه؟
به شک می افتم. نمیدانم چه باید بگویم که آقاجان خودش میگوید:
_من بهت اعتماد دارم دخترم. ولی به بقیه دانشجوها اعتماد ندارم. میدونم تو تربیت شده ای و میتونی جلوی گناه بایستی اما باید ازین دوره و زمونه ترسید!
+نمیدونم آقاجون! من همیشه دلم میخواسته دانشگاه برم و تحصیل کرده باشم.
_تو میدونی توی جامعه شناسی به چیزایی که میخوای نمیرسی؟
+مثلا چی؟ چرا؟
__
۱.گسترهای از جنبشهای سیاسی، ایدئولوژیها و جنبشهای اجتماعی است که هدف آنها برابری حقوق زن و مرد می باشد البته فمینیسم ها فاقد اعتدال هستند و عقایدشان زن سالار میشود. آنها کارهایی که در شان یک بانو نیست را روا میدانند و عواطف انسانی را گاهاً زیر پا میگذارند.
🌱ادامه دارد...
✍نویسنده؛ مبینا رفعتی(آیه)
🇮🇷
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🇮🇷🌱🌱🇮🇷🌱🌱🇮🇷