۲۱۳ روبه بهش با عصبانیت گفتم :چرا فکر کردی میتونی همه چیو با پول بخری! راستی گفتی پول صبر کن ... به اتاق سابقم تو این خونه رفتم ،در کمد رو باز کردم و مخفی گاهی که طلاهای هدیه راشد رو داخلش گذاشتم بودم پیدا کردم با دیدن جعبه ها خرسند بیرونشون آوردم و از اتاق بیرون رفتم .. جعبه رو تخت سینش زدم و گفتم : _اینم چیزایی که گرفته بودی ،نه من نه مصطفی احتیاجی به صدقه ی تو نداریم ! برو راشد ،فقط برو بیشتر از خودتو خراب نکن ! جعبه ها رو دستش گرفت و زود تر از من به سمت در رفت و بیرون رفت .. موقع پوشیدن کفش هاش گفت :_میرم آوین! ولی بزودی برمیگردم ! تو رو میبرم سر خونه و زندگیمون ، اینو تو سرت فرو کن ... گقت و سریع از خونه بیرون رفت جوری که مامان هم به گرد پاهاش نرسید ! مامان سریع با اخم و تَخم به سمتم اومد و بازوم رو گرفت و گفت: _چی بهش گفتی چش سفید که اینجوری رفت؟ اونا چی بود تو دستش ؟ دندون قروچه ای کردم و دستمو از دستش بیرون کشیدم و گفتم : _اونا طلاهایی بود که با ساکم بعد طلاق فرستاد ! آره گفتم بره !چون من از زندگیم راضیم !من نخوام دوباره با راشد باشم باید کیو ببینم ! بابا دست بردار از زندگی من دیگه... پشت دستش زد و گفت : _بی چشم و رو تو رو دوست داشت که اونهمه طلا واست خرید این پسره مصطفی چیکار واست کرده هان ؟ با خشم به سمتش خم شدم و گفتم :