هدایت شده از هزارڪݪید طݪایۍ🗝🥇
و ششم همه چی خیلی زود جور شد. دوماه بعدش ما رسما زن و شوهر شدیم و رفتیم زیر یه سقف.. ژیلا برعکس مریم خیلی اقتصادی بود، خیلی وقتها منو دعوا میکرد میگفت خیلی ولخرجی!! دروغ چرا من ژیلارو دوست داشتم ...ولی مثل مریم عاشقش نبودم.... دست خودمم نبود یکبار عاشق شده بودم ،دیگه نمیخواستم برای بار دوم تجربش کنم ...اما ژیلا انقدر خوب بود که بعد از یکسال زندگی مشترک واقعا عاشق شدم ....نمیتونستم ‌یک لحظه نبودندش رو تحمل کنم.. گذشت تا یه شب که مهمون مادرم بودیم.‌‌‌ ژیلا با بوی غذا حالش بد شد‌‌‌‌ مادرم اروم بهش گفت خبریه مبارکه؟ ژیلا گفت اره ولی نمیخوام معین چیزی بفهمه میخوام سورپرایزش کنم... خدا میدونه چقدر جلوی خودم رو گرفتم که نفهمه من چیزی میدونم..... و تا روز تولدم صبرکردم که مثلا ژیلا‌ سورپرایزم کنه.... انقدر خوشحال بودم که فرداش ژیلا رو بردم طلافروشی براش دوتا النگو خریدم..... ژیلا دوران بارداری سختی نداشت بعداز۹ ماه یه دختر و پسر دوقلو بهم هدیه داد… باوجود بچه ها زندگیم رنگ و بوی دیگه ای گرفته بود..... درسته نگهداری ازدوتا بچه ی کوچیک برای منو ژیلا چون تجربه ای نداشتیم خیلی سخت بود....‌ اماکنارش شیرینهای خودش رو داشت...‌‌‌ روزهای زندگی من کنار ژیلا و بچه ها میگذشت‌.... تا آیهان و آیلین ۷ماهه شدن.... یه شب که تازه رسیده بودم خونه برام پیام اومد... اولش توجه نکردم سرگرم بازی با بچه ها شدم.... اما وقتی صدای پیام دوم و سوم اومد گوشیم رو چک کردم از یه شماره ناشناس ۳تا پیام داشتم ....که با سلام خوبی شروع شده بود و در سومین پیامش نوشته بود فردا بهت زنگ میزنم بیا ببینمت..... ادامه پارت 👇 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣↳⁣⁣‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣↳‎‌‌‌‌⁣⁣‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣↳⁣⁣‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•