🔻برشی از زندگی 👈  از زبان مادرش پسر منم مثل همه جوونا بود. چند تا داشت. 🔻یکیش این بود: وضعیت اقتصادی مردم خوب نبود ؛ پدرش بهش پول میداد برای کرایه تا بهشهر پسرم پیاده میرفت تا بهشهر و پول هاشو جمع می کرد و آخر سر به پدرش میداد. از یک طرف در فعالیت میکرد و از یک طرف بما کمک میکرد. و در کنار اینها به داد مردم هم می رسید. آخه شورای محل هم بود . نفت توزیع میکرد و... خیلی بی ریا و پرتلاش بود 🔸برای پشتیبانی به جبهه شب و روز نداشت کمکهای مردمی اهالی رو جمع میکرد بیشتر وقتها شب می موندن و خونه نمی اومد. جوانی بود که خسته نمی شد. و در پایان کارش مزدش را گرفت: ❤️ میگفت : مادر جان!!میدونی چی دوست دارم ؟ گفتم : نه پسرجان گفت:دوست دارم تو رو مکه بفرستم . با 😊 ◽️ اومده بود مرخصی با دوستش رضا رفت حمام محل ، در حمام میخندید میگفت : میخوام کنم... رضا گفت: این دفعه اومدی حتما زن بگیر.ازدواج کن. لبخند زد و گفت :  من در سنگر هاست @asiabsar