پارت اول
شب اولی بود که بعنوان خونبس وارد عمارتشون شدم!
محمود خان وارد اتاق شد...
سرپا وایستادم!
بدون توجه بمن، به طرف پنجره رفت و پرده هارو کشید...
برق رو خاموش کردو همونطور که نگاهم میکرد گفت:صدای زجه های مادرمو شنیدی؟دیدی چطور عذاب میکشه؟
اینجارو برات تبدیل به جـهنم میکنم کاری میکنم که هرروز خانواده ات از خدا طلب مرگ برات کنن!
دستشو جلو آورد و بازومو تو دست گرفت..چنان فشار میداد که از درد خـم شدم ولی جرئت حرف زدن نداشتم!..
چندبار تکونم داد و گفت:به جـهنم خوش اومدی و...
از درد و وحــشت چیزی که کسی در موردش بهم نگفته بود میلرزیدم!
اونشب شدم عروس خونبس محمود خان...
فکر میکردم کار تموم شده که یهو صدای پشت در پشتمو لرزوند!
اونا میخاستن علاوه بر اون منو....
ادامه سرگذشت گوهر اینجاست👇📵
https://eitaa.com/joinchat/2977497842C58f3476cd7