هدایت شده از ابر گسترده🌱
‼️خواهشا بخونید تا شما گرفتار نشید..👇👇 من نازی 35 سالمه 15 سالیه که با عطا ازدواج کردم و یه دختر 10 ساله به نام ترانه دارم... ترانه خیلی زیبا و خوشگل بود و ب دایی بهراد رفته بود...🤤 بهراد همیشه با علاقه و نگاه خاصی ب ترانه نگاه میکرد که من ترسی ته دلم رو میگرفت شوهرم عطا هم بخاطر شرایط کاری ای ک داشت به ماموریت میرفت و ... یبار از مدرسه ترانه بهم زنگ زدن که ترانه حالت تهوع و دل درد داره... رفتم مدرسه بعد به جاهای زیادی مراجعه کردم اما خوب نمیشد تا اینکه به پزشک زنان و زایمان مراجعه کردیم پس از انجام آزمایش چیزی ک پزشک گفت باورنکردنی بود 😱 ...ادامه داستان را بخوانید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/302579743C8237e41e2b