أسيرِالله
شب شهادت مادر نشسته‌ ای در گوشه‌ ای از این عالم سفره ی دلت را برای خدا پهن کرده‌ ای و داری از قصه ی
ما هر چه‌ قدر هم که بزرگ می‌ شویم باز هم نازکشیدن‌ های مادرانه را دوست داریم . ناز کشیدن‌ های مادرانه مثل آب است آب گوارا هر چه‌ قدر هم که آن را می‌ چشیم تکرار ندارد برایمان ، هر روز تازه‌ و شاید تازه‌ تر از دیروز . آقا ! امشب داری به چه فکر می‌ کنی ؟ به این که مادرت رخت بربسته و پر کشیده ؟ به این که مادر ترین زن روی زمین مادر تو بود که امشب زمین محروم شد از مادرانه‌ هایش ؟ به این که ناز کشیدن‌ های مادرانه با رفتن مادرت غریب شدند ؟ و به دلتنگی ایتام مادرت برای دلبرانه‌ ترین مادرانه‌ ها ؟ امشب دلت گرفته می‌ دانم . قلبت تیر می‌ کشد معلوم است . اشک‌ هایت بنای خشکیدن ندارند چه کار باید کرد ؟ کسی کمک حالت در این غم بزرگ هست ؟ نمی‌دانم .. خاک بر سر من که چیزی در چنته‌ ام برای آرام کردنت ندارم . شاید سکوتم برای تو بهتر از تسلا دادنم باشد . پس تمام می‌ کنم سخن را با همین یک کلام شبت بخیر در غم مادر نشسته‌ام ! محسن عباسی ولدی