یادت که نمیکنم زندگی برایم تنگ می شود .
به یادت که هستم دلم برایت تنگ می شود .
زندگی که تنگ می شود حس ماندن را از آدم می گیرد و دل که تنگ می شود مرگ را لحظه لحظه می شود چشید .
حالا تو بگو چه کار کنم در میان این دو تنگنا ؟
تو بودی کدام را انتخاب می کردی ؟
من که نمیتوانم از یادت بگذرم ولی با این همه دلتنگی چه کار کنم ؟
راستش را بگویم ؟
تاب آوردن این همه دلتنگی دیگر کار من نیست .
اگر قد خم کردم زیر بار دلتنگی تو و عزم کردم که یادت را فراموش کنم آن وقت چه کار میکنی برای من ؟
رهایم میکنی یا به دنبالم می آیی ؟
اگر می آیی به دنبالم یک جور خبرش را برسان به من تا فراموشت کنم آقا !
اگر هم رهایم میکنی باز هم خبرم کن که دلم را داغ بگذارم تا فراموش نکند که تو را نباید فراموش کند .
شبت بخیر گشایش همه ی زندگی ها !
محسن عباسی ولدی
#بهانه_بودن