📚برشی از کتاب در میان اسامی موکب‌ها نگاهم می‌افتد به موکبی به نام مختار ثقفی که به خط درشت نوشته شده و کنارش عکس بزرگی از "فریبرز عرب‌نیا" را با زره در سکانسی که در پشت‌بام‌های کوفه آتش به راه انداخته بود گذاشته‌اند. از این زاویه که نگاه می‌کنم بازیگر شدن چقدر دشوار است. گاهی نقش شخصیتی را قبول می‌کنی که بعدها می‌شوی نماد او. در این راستا یادم می‌آید وقتی ده دوازده سال داشتم، در ایام محرم هرازگاهی که به روستای پدری‌مان می‌رفتیم آنجا مراسم تعزیه‌خوانی برگزار می‌شد. من معمولا در این تعزیه‌ها نقش شخصیت‌هایی چون: سکینه، ابراهیم (یکی از طفلان مسلم) را ایفا می‌کردم. لازم به ذکر است که من آن موقع‌ها هم قدّم نسبت به میانگین قدِ هم‌سن و سال‌هایم بلندتر بود و بیچاره آنهایی که نقش امام و حضرت اباالفضل را بازی می‌کردند موقع خداحافظی با اهل حرم که باید سکینه را در آغوش می‌گرفتند همیشه به مشکل برمی‌خوردند! باری، وقتی بزرگتر شدم و به کُنه این قضیه و مسئولیت قبول این نقش‌ها پی بردم، زان‌پس دیگر هرچه نقش بهم پیشنهاد دادند رد کردم. از جمله نقش‌هایی که بعد از رسیدن به جوانی هی بهم پیشنهاد می‌کردند و من هی قبول نمی‌کردم عبارت بود از نقش حضرت علی‌اکبر، حضرت زینب، و یک‌بار هم شمر! تصور کن با این قد بروی نقش علی‌اکبر را در تعزیه بازی کنی و بعدِ فراغت از ایام محرم و صفر بیایی بشوی "من". شمر را هم بخاطر اختلاطی که ممکن بود شخصیتم با شخصیتش دست دهد رد کردم. [ @asraneh313 ]