اولین باری که قلم‌به‌دست شدم و یک یادداشت جدی نوشتم، ده سال و سه ماه و ده روز پیش بود. همان وقتی بود که بین دو گروه از حزب‌اللهی‌های شهرمان شکرآب شده بود و من این وسط نظرم به نظر گروه دوم نزدیک‌تر بود. یادم هست که بعد از آن یادداشت، به جای آنکه کسی بیاید و بنشیند حرف بزند و پاسخی به مشتبهات بدهد، گفتند: ولش کنید. این که خودش نیست! یادش داده‌اند! اینکه هِر را از بِر تشخیص نمی‌دهد. دهانش به دهان اطرافش بند است! حالا ده سال گذشته است و حزب‌اللهی‌ها نه فقط در آن شهر، که در کل کشور هنوز در حال یارگیری و تقسیم‌بندی‌اند و هنوز دارند به سر و کله‌ی هم می‌پرند که: تو فلانی، من عوضش بهمانم و این صرفا نظر من است که به نظر رهبر نزدیکتر است. این وسط، هر کس موافق نظر ایشان حرفی بزند تو بوق و کرنا می‌کنند و ذوق‌مرگ می‌شوند و حلوا حلوایش می‌کنند. و همین فرد اگر فردا حرفی بزند که به مذاق‌شان خوش نیاید دیگر جواب سلامش را هم نمی‌دهند و به پچ‌پچ می‌گویند که: باز معلوم است این را پر کرده‌اند و تحت فشار گذاشته‌اند و الخ. جدا از این موضوع حیاتی که "این" برای درخت و اشیاء استعمال می‌شود؛ هم ده سال پیش همه‌ی حرف من اتحاد بود و هم الان. اتحاد حول محور حقیقت در برابر جریانات معلوم‌الحال، با منطق و استدلال، با گفت‌وگو؛ بدون برآشفتگی و تنابز به القاب و تکفیر کسی که مثل تو فکر نمی‌کند. معتقد هستم نقد کردن هیچکس به معنای تکفیر کردن او و زیر سوال بردن کل هیکلش و باطل شمردنش نیست. نه کسی که نقد می‌شود حق برآشفتگی و تکفیر منتقد را دارد، نه کسی که نقد می‌کند حق دارد به راحتی برچسب نفاق و کفر و باطل بودن به دیگری بزند. در روزهایی که در نزدیکی قله‌ها هستیم؛ بچه‌بازی است میدان دادن به هر بهانه‌ای؛ _ولو با فریاد انقلابی‌گری_، به آدم‌هایی که تاریخ حیات‌شان عجین است با فاصله‌انداختن میان ملت و قله‌ها. و قطعا هر سخنی که آدم‌هایی از این جنس را خوشحال کند و باعث عرض اندام‌شان در انتخابات پیش‌رو شود، دست کم از حلقوم حقیقت بیرون نیامده است. حال، فرقی ندارد این سخن از زبان شخصی در کسوت مسئول باشد یا قلم‌به‌دستی که خود را مامور به تکلیفی انقلابی می‌داند. ◇◇◇ ✍ [ @asraneh313 ]