عاشق، زار خواستم تا که دل از بند تو آزاد کنم شوم از دست تو راحت و دلی شاد کنم،،،، بنشستی بر اغیار و زدی طعنه به من،، بشکند پیر فلک دست نمک خورده ی من،،،، نشدی سایه ای برسر نشدی محرم راز،، ، بگو ای شاخه ی خشکیده، چه باشد هدفت،، به تمسخر زده ای طعنه به قلب و دل من من چه گویم به تو این بوده مرام و هنرت خسته و زار و پریشان،،،ز جفایت ای یار تو بیا بر من، دلخسته، محبت بنما قدمی سوی منِ عاشق زارت بردار که تا سرمه کشم گرد و غبار قدمت نظری کن سوی این عاشق و دلخسته ی خویش تا شود شاد و غزل خوان،،،به یـُمـن نـفست سایت شعر ایران خانم صدیقه جُر