❇️
#داستان_کوتاه #پنجره_بیمارستان
⭕️ دو بیمار در یک اتاق بستری بودند. یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش که کنار تنها پنجره اتاق بود بنشیند.
🔹 ولی بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد و همیشه پشت به هم اتاقیش روی تخت بخوابد.
🔸 آن ها ساعت ها با هم صحبت میکردند؛ از همسر، خانواده، خانه، سربازی یا تعطیلاتشان با هم حرف می زدند و هر روز بعد از ظهر، بیماری که تختش کنار پنجره بود، می نشست و تمام چیزهایی که بیرون از پنجره می دید، برای هم اتاقیش توصیف می کرد.
🔹 پنجره، رو به یک پارک بود که دریاچه زیبایی داشت. مرغابی ها و قوها در دریاچه شنا می کردند و کودکان با قایق های تفریحی شان در آب سرگرم بودند.
✍️ ; ادامه داستان را در لینک زیر مشاهده کنید.
📡
https://moqi3aks.blogsky.com/1398/11/30/post-47/%d9%86%d9%81%d8%b1%db%8c%d9%86-%d8%a8%d9%87-%d8%ac%d9%86%da%af
#️⃣
#مثبت_اندیشی
🆔
@Assemanian 🇮🇷