📚 فرياد جمعيت بلندتر از قبل در تمام صحن خيابان مي پيچد: شاه فراري شده، سوار گاری شده. سعيد به طرفم برمی گردد و در حالي كه در چشمانش برق شادی می درخشد، چيزهايی می گويد. صدايش در ميان همهمه جمعيت گم می شود. فقط چند كلمه ای از حرف هايش را پراكنده مي شنوم: بهروز... زندان... آزادی... ¬*¬*¬*¬*¬*¬*¬*¬*¬*¬*¬ این کتاب، به قلم وجیهه سامانی، داستان زندگی یک خانواده متوسط و یک گروه نوجوان را در ماه‌های پایانی پیروزی انقلاب اسلامی روايت می‌کند. وقایع داستان، حول این گروه نوجوان می‌چرخد که در رأس آن‌ها نوجوانی به نام «بهزاد» قرار دارد. بهزاد پسری از جنس آدم‌های معمولی دور و بر ماست. کم سن و سال و بی دل و جرات است، سرش توی لاک خودش است و نسبت به اتفاقات اطرافش بی‌توجه است. اصراری هم به شجاعت و قهرمانی ندارد. اما بر اثر حسادت و رقابت با دوستش، بی اختیار قدم در راهی می گذارد که اتفاقات تلخ و شیرین و فراز و فرود هایش، کم کم او را به يك «بزرگ مرد» تبدیل می‌کند. ╔══✿══════✿══ ║@astanehmehr | «آستانِ مهر» ╚══✿══════✿══