🕊
#شهد_عشق
نزدیک عید بود که بعد از چند روز مرخصی میخواست به جبهه برگردد. من نشسته بودم و داشتم ساکش را آماده میکردم؛ دستش را به گردنم انداخت و مرا بوسید.
گفتم: "چه خبره؟ چقدر منو تحویل میگیری؟"
گفت: "مامان عید امسال میخواهم برایت یک سوغاتی بیارم، بگو چی دوست داری؟"
گفتم: "پیروزی رزمندگان" و بعد ادامه دادم که: "عبدالله جان! امسال حتماً عید بیا که دور هم باشیم" و بعد هم گفتم: "قول میدی؟" گفت: "باشه؛ مگه شده تا حالا من قول داده باشم و زیرش زده باشم؟ قول میدم که روز اول عید بیام."
نزدیکیهای سال تحویل بود. سفره هفتسین را انداخته بودیم، همه دور هم بودیم، فقط عبدالله نبود و احساس میکردم سفره هفت سینمان یه چیزی کم دارد، هاج و واج بودم که خبر شهادتش را آوردند. انگار سفره هفت سینمان کامل شده بود.
🎙صغری اسماعیلی مادر شهید عبدالله ملکی
#نوروز #شهدا
🔷🔸💠🔸🔷
@astanehmehr