قسمت هفدهم 1361.mp3
12.83M
🎧 ۱۳۶۱ خب ! ماجرا به کجارسید؟ 👇 به سرآقا گفتم مجید توی دفترچه خاطراتش یه سری حرف برام نوشته میتونم به دستخطش یه خط دیگه م اضافه کنم گفتم میتونم بنویسم مادر وپدرم صورتم رو نبینن و بجای دیدن من با پارچه سبز روم رو بپوشونن... از بدشانسیم سرکفترم از جیب شلوارم زد بیرون و سرآقا منو با کله کفتر دیدچنان برزخ نگام کرد که بدورو رفتم و دور شدم کبوتررو توی حیاط امامزاده پرواز دادم تا همونجا.... غلط نکنم همون که فکر میکردم درست بودو زیبا مجید رو دوست داشت زیبا در بین چادرش غرق بود و اشکای بامتانتشو توی چادرش میریخت .... عذرخواهی کردم که پیاده بشم و برم تا انتهای خاطرات مجید رو بخونم عذرم رو نپذیرفتند وگفتند باز هم باهام کاردارند و تمنا دارند کاری براشون انجام بدم دلم هری ریخت ... 🔸🖤🔸 🎙 با خوانش هنرمندانه نویسنده ی کتاب: مطهره پیوسته :هفدهم 🔷🔸◾️🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr