لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
🎧 ۱۳۶۱ همونجور که یادتونه درقسمت بیست ونهم داشتیم 🍃وقتی احمد در آهو شهیدشد ...دید یه تابوت دستش گرفته بود و طبقه دوم یه خونه رفت یه مرد که خواب بود و یه زن که داشت از بچه ش مراقبت میکرد اونجابود و یه پتوی گرمی به دور خودش گرفته بود اون زن رو بیدارکرد و گفت پاشو من سردمه ....یادتونه که گفت من شهید گمنامم احمد شوندی... 😢اشک میریخت و ... فکرشو بکنید احمدی که لوده بود حالا اشک میریخت ازشهداعذرخواهی کرد ورفت سمت خونه ...ازسرآقاش عذرخواهی کرداز خانمجونش هم .... 🕊اول از همه سراغ کاکلی رفت اول ۱۳ تا کبوتر رو توامامزاده آزادکرد ویهو بعدش همه رو ... 🕊🕊🕊🕊🕊🕊 وامشب ادامه ماجرارو باهم بشنویم 😊 نظرات وپیشنهادات شما : @astanee_mehr 🎙 با خوانش هنرمندانه نویسنده ی کتاب: مطهره پیوسته 🍂°•°•💎•°•°🍂 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr