سی و دومین قسمت1361.mp3
11.45M
🎧 ۱۳۶۱ احمد تااونموقع توی سردخونه نرفته بود جای عجیب و سردی بود بوی غم میداد... رفت تا کمکش کنه... غم براش سنگین بود حرف نمیزد...تا درکابین عقب آهو رو باز کرد خوابش یادش اومده بود .... اونا بدجوری خواب نماش کرده بودن و احمد فهمید😢.... بجای رشت رفتن تارم سفلی درسکوت ودرحال قران خوندن... بارون شدیدی میومد پل شکسته بود مردم اومده بودن تا شهیدشونو ببرن... باماشین نمیشد برن توی آب اینجا بود که احمد زد به دل آب نادعلی میخوند و تن به موج ها سپرد تا گوش و دهان توی آب بود درحال یاعلی گویان رسید اونطرف و ... دعوتتون میکنم توی این شب سرد زمستونی باهم به قشنگترین داستانهای گفته نشده واقعی گوش بدیم تا روحمون باصفابشه 🌧❄️🌨❄️🌧 و اما داستان امشب که خیلی باحاله 👇 نظرات وپیشنهادات شما : @astanee_mehr 🎙 با خوانش هنرمندانه نویسنده ی کتاب: مطهره پیوسته °•°💕°•°💕°•°💕 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr